باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

بیستمین قطره باران عشق...

امشب از آن شب هاست...

از آن شب هایی که حریصانه خودکار را در دست گرفته ام تا بنویسم...

عجیب لبریزم از تو...از تو و یادت...از خاطره ها...

راستش سکوت شب و موسیقی ملایمی که پخش می شود و یک چیز مهم آن هم عطر تنت بی تاثیر نیست!

هر چند نیستی و 1500 کیلومتر دور از منی اما ممنونم از تو...

ممنونم که بعضی از عطرهای مورد علاقه ات را اینجا پیش من گذاشتی...

تا من وقتی نیستی با بوئیدن آنها احساس زمانی را پیدا کنم که غرق در آغوشت می شوم و امشب هم

با اجازه ات آن ادکلن سبز رنگ match play ات را بوئیدم و مرا ببخش که اندکی هم به دستم زدم! 

همین دستم که مدام می بویمش و مستم می کند عطرش! 

عجیب هوایی ام می کند! 

حست می کنم...سرم که در آغوش توست...صورتم را که چسبیده به سینه ی مردانه ات و مماس با پیراهن توست... 

ریه هایم را که از عطر تن تو پر می کنم و دستان تو که به دور کمرم حلقه شده اند... 

این است رویای امشب من... 

دوباره دستم را می بویم... 

اما نمی دانم چرا خیس می شود این بار؟! 

این قطره ها به گمانم باران عشق است که از چشمانم سرازیر شده است... 

و این بغض که از سر دلتنگیست... 

عجیب دلتنگم... 

احساس دو تابستان قبل را دارم...سال 88... 

احساس شب های تابستانی را که هر شبش باران عشق می بارید... 

احساس زهرای آن روزها را که بعد از 45 روز به دو ساعت دیدن یواشکی ات دل خوش می کرد... 

آن هم در مترو و تاکسی و فوقش یک ساعت در پارک! 

کدام پارک؟! اگر گفتی؟! (اشک هایم سریع تر می بارند...) 

دلم تنگ شده برای آن روزها...برای خیابان ولیعصر...برای استرس رسیدن به مترو مفتح...برای لحظه های خداحافظی... 

برای آن آلاچیق دوست داشتنی در همان پارک...برای حرف های پر امیدمان در آن روزهای سخت... 

"همه چی درست میشه"، "خدا کمکمون میکنه" ، "امام رضا...." ... 

برای چشم هایمان که پر از اشک می شدند...برای باران عشق...برای صدای بغض آلودت که تسلی ام میداد... 

برای حس امیدی که در دلهایمان بود و با وجود اینکه اشک مهمان همیشگی چشم هایمان بود گاهی چقدر از ته دل می خندیدیم... 

الاکلنگ بازی در همان پارک یادت هست؟! یادش بخیر مرا توی هوا نگه داشته بودی! 

یا آن فست فود روبروی همان پارک و همبرگرهای مخصوصش که بعد از دو دقیقه اثری از آن نبود! 

بیا برگردیم به آن روزها...به آن حس و حال عاشقانه و وصف نشدنی...به آن بی خیالی از نگاه آدم ها و اطرافیان... 

به آن شلوغی مترو و من و تو که حرف های آهسته ی هم را از میان آن همه هیاهو می شنیدیم... 

به آن لحظه هایی که وقتی در مترو، روبرویم ایستاده بودی سرم را آرام و مکررا" از روی چادر می بوسیدی و من که ذوب می شدم در عشقت... 

به آن لحظه های عاشقانه خداحافظی که هرچه تلاش می کردیم جلوی اشک هایمان را بگیریم نمی شد! چهارراه پارک وی را که یادت هست؟! 

به تمام آن لحظه ها و با هم بودن ها...به آن همه بیم و امیدها...شوق رسیدن ها و هراس از نرسیدن ها... 

بیا برگردیم به آن لحظه ها...بیا خوب من...بیا... 

اشک هایم را پاک می کنم با دستی که عطر تو را می دهد...می بینی عزیز دل؟ تو اینجایی...کنار من... 

عاشقانه دوستت دارم و با تمام وجود خدا را شکر می گویم و قسمش می دهم به لحظه های این ماه پر از نور و رحمت که روز به روز در دل من و تو عشقمان را بیشتر و بیشتر کند و مراقب زندگی مان باشد...مراقب عشقمان...مراقب دلهایمان... 

عاشقانه دوستت دارم مهربان ترین و عزیزترین و بهترین همسر دنیا!  

 

پ.ن1:عزیز دل...آدرس اینجا را هنوز یادت هست؟ 

یک زمانی با کلمات محشرت اینجا برایم می نوشتی...دلم تنگ شده برای نوشته هایت...اصلا" اینجا را می خوانی؟! 

  

پ.ن2:دوستان خوبم...فرشته های خدا... 

ممنونم از دعاهایتان...باتمام وجودم ممنونم از تک تک تان... 

دکترها می گویند معجزه شده! تا دیروز هیچی نداشته اما الان همه چی داره! همان هایی که میگفتند اجازه قطع دستگاه را بدهید که دیگر امیدی نیست،حالا می گویند علائم حیاتی برگشته! 

ممنونم از تک تک تان...دعا کنید که زودتر به هوش بیاید... 

کاش می توانستم روی ماهتان را ببوسم...ممنونم عزیزانم... 

 

از لاله ی مهربانم که محبت کرده بود و در ساعت عشق وبلاگش اطلاع رسانی کرده بود که برای عمه دعا کنند هم صمیمانه ممنونم و برایش از خدا جاودانگی عاشقانه هایش را میخواهم به برکت این ماه...

این هم آدرس ساعت عشق...جایی که پر از عطر دعاست:  

http://laleh5542.blogfa.com/cat-1.aspx  

  

ساعت نگارش نامه:۱بامداد یکشنبه ۲۳ مرداد

نظرات 10 + ارسال نظر
m.ali یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://bia2me.blogsky.com

zendegi be kam

tnx!

بانو اٍس یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://suskesiyah-kharmagas.blogfa.com

چقدر لطیف و خوب حست رو بیان می کنی زهرا !
وقتی می بنیم کسایی هستن مثل سماها که سختی کشیدن برا به هم رسیدن اما الان کنار همن خیلی اشد میشم یه امید خوب وجودم رو پر یم کنه اینکه ما به این روزا می رسیم ....
خدا رو شکر می کنم که حال عمت رو به بهبوده ...
عزیزم چند بار باید تایپ کنی و اینتر رو بزنی تا برات بیاره

الهی قربونت برم...آره بانو...شما هم به زودی می رسید به این روزا...فقط قدر لحظه هاتونو بدونید
مرسی از راهنماییت عزیز دلم.بووووووووووووس

شیوا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:44 ق.ظ http://nafas6469.blogfa.com

سلام زهرای غزیز با خط به خط نوشتت اشک ریختم انگار تمام خاطرات ماهم اومد جلو چشمام
از مترو گرفته چهارراه ولیعصر و....
منم خیلی دلتنگم خیلی هنوزم اشک امونم نمیده که برات خوب بنویسم
خیلی خوشحالم که عمه ی عزیزت خوبه خدا میدونه که چقدر دعاشون کردم
عاشقانه هاتون همیشکی عزیزم.

ماهی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:47 ق.ظ

واسه عمه ات خیلی خوشحالم,برام دعا کن فردا روز خاصیه!

somy دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:19 ب.ظ

خدا رو شکر که همه چی ارومه دا رو شکر که حال مرضتون خوبه. ایشالاه زودی به هوش بیاد..یه چیزیبگم ؟ راستش من از اولش که اون پست قبلیت رو خوندم ودلم یه جوری شد خواستم برات کامنت بزارم وبگم بانوی من غم به دلت راه مپنده من دلم روشنه که حتما خوب میشه. من از خدا میخوام ومطمئنم خوب میشه.. اما ننوشتم گفتم اگه این رو بنویسم خوخواهی رو نشون میدمننوشتم گذاشتم تا خبر خوبش برات بیاد..خوشحالم که خوبه..وخوشحالم که توی دوتا از موضوعات مهم زندگیت سهم داشتم که شادیت رو ببینمبووس .مواظب خودتون باشید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:58 ق.ظ

زهرا جان برای عمه مهربونت واقعا خوشحالم. حتما دل پاکی داشته که لایق همچین معجزه ای بوده.
این قدر قشنگ مینوسی که خواننده رو با خودت در نوشته هایت غرق میکنی.

لیلا چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:59 ق.ظ http://www.shahzadeyegolesorkh.blogfa.com


به خارزار جهان ، گل به دامنم ، با عشق.

صفای رای تو ، تقدیم می کنم، با عشق.



درین سیاهی و سردی بسانِ آتشکاه،

همیشه گرمم همواره روشنم با عشق.



همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد،

به جان دوست، که غمخوار دشمنم ، با عشق.



به دست بسته ام ای مهربان ، نگاه کن

که بیستون را از پا درافکنم، با عشق.



دوای درد بشر یک کلام باشد و بس

که من برای تو فریاد می زنم:با عشق



الی جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 ب.ظ http://www.mehdi-elham.blogfa.com

سلام زهراجونم .خوشحالم گلم چقدرعاشق بودن لذت بخشه .کیف میکنم ازاین همه محبت ودوست داشتن....خداروشکرهمیشه براعشقتون اسپنددودکن گلم.... پایدارباشین
بخداخیلی خوشحال شدم حال عمه جونت خوبه خداروهزاران مرتبه شکر...شکر...شکر

آبی تر از آسمان یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

وای دختر ... همه ی خاطراتمونو آوردی جلو چشمم ... دلتنگ بودم ُدلتنگترم کردی .الان درست ۲۳ روزه ندیدمش ....


خداروشکر ک الآن کنار هم و هم سر همید . قدر الانتونو بدونید ک من حسرتـــــــــــــــــــــــــ این روزاتونو دارم ... کاش ما هم ...
(جلو همه اشکمو درآوردی حاج خانوم...توو کافی نت)

عزیز دلم......
قربون اون اشکات....میدونی این چقدر ارزش داره؟
میدونی این صبر چقدر ارزش داره؟
قربونت برم بزودی میرسه روزایی که همش با همید...به زودی میرسه...الهی آمین

آوا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ

نوشته ی عاشقونت بی نظیر بود .
نبود و کوتاهیمو ببخش عزیزم .

این چه حرفیه آوا جون؟
الهی همیشه شاد باشی دوستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد