۱.
آه ای قلب محزون من
دیدی چگونه سودا رنگ شعر گرفت
دیدی که جغرافیای فاصله را با نوازش نگاهی می شود طی کرد ونادیده گرفت
دیدی که رنجهای کهنه را با ترنمی می شود یکباره فراموش کرد
دیدی که آزادی لحظه ناب سر سپردن است
دیدی که عشق یک اتفاق نیست
یک قرار قبلی ست
مثل یک تفاهم ازلی
از ازل بوده و تا ابد خواهد بود
قلبم را با دستانم فشار میدهم و اشکهایم میریزند...
و با خود تکرار میکنم:
دیدی که جغرافیای فاصله را با نوازش نگاهی می شود طی کرد و نادیده گرفت...
دیدی که عشق یک اتفاق نیست...
یک قرار قبلی...از ازل تا ابد...
و اشکهایم میریزند...
*سکانسی از مدار صفر درجه
زمزمه های سارا بعد از آخرین دیدار با حبیب در لحظه های خروج از فرانسه
یادم می افتد اگر بودی و اشکهایم را میدیدی
- مثل آن روز در سینما آزادی فیلم یه حبه قند ـ
دستانم را میگرفتی و اشکهایم را پاک میکردی و با نگاه معصومت
مرهم قلبم می شدی...
اما نبودی امروز و دلتنگی که به جای تو هست...
عجیب دلتنگی هست این روزها...
۲.
دارد به دخترش می گوید:
من جونم برا بابات در میره!
اگه میخوای ببینی چقدر خوشبختی ببین چقدر جونت برا شوهرت در میره...
اگه اینجوری باشی دیگه به هیچی کار نداری نه چاله چوله هاش و مریضی هاش نه نداری هاش...
ببین جونت براش در میره...؟!!
من جونم برا بابات در میره...
*سکانسی از فیلم شیدایی
اشکهایم سر میخورند و میگویم من جونم براش در میره اگه چیزیش بشه من میمیرم...
و انگار که دنبال بهانه بودم... من و تهایی و هق هق...
دلتنگی چه کرده با من خدا...
دلم یک بغل گریه میخواهد در آغوشت...بیا...زودتر بیا...
پ.ن:دلگیر نشو از این همه دلتنگی...
دلتنگی یعنی عاشقت هستم یعنی بدون تو می میرم...
دلتنگی یعنی بهانه ی آغوشت را گرفته ام مأمن تمام دلتنگیها...
پ.ن:سکانس دیدنی خداحافظی حبیب و سارا +
زهرایی منم دلم یه شونه واسه گریه کردن میخواد .... میبینی زهرایی بعضی وقتا تحمل این دوری و دلتنگی واقعا سخته.... اما ما میتونیم.مگه نه عزیزم؟ بوووووووووووس
آره با یادشون میتونیم
we can!
عزیزدلم ...زهرا جان ...خیلی سخته
میتونم بفهمم اما همین که با خاراتش زندگی میکنی و میشینی میشمری روزاتو تا زودتر بیاد زمان زودی میگذره ... چون میدونی زندگیت پیشرفت میکنه و ارزششو داره ...
برات لحظات ارومی و میخوام عزیزم.
می شمرم روزا رو....نه لحظه ها رو....
برای رسیدن به لحظه ی دیدار....
مثل خودت بانوی عاشق
سلام .
از وبلاگ دکتر شیری رسیدم به اینجا . نمی دونم خودت کجایی و همسرت کجا ... ولی منم شرایط تو رو داشتم اوایل ازدواج . من شیراز بودم و همسرم عسلویه . اون موقع همسرم بیست و یک ، هفت بود . یعنی 21 روز عسلویه ، 7 روز رِست . مصیبتی داشتم وقتی پیشم نبود . همدم و مونس و همه ی کس و کارم شده بود اشک هایی که نمی تونستم جلوی سرازیر شدنشون رو بگیرم . بعد از 7 ماه دل رو زدم به دریا و گفتم می خوام باهات بیام جنوب . هر چی گفت اونجا جای خانواده نیست ، گفتم حرف من همونیه که گفتم ... اومدم جنوب ... هفت ساله که جنوب هستم . الان انقدر زندگی م قشنگه که حدی براش نیست ... جنوب ، هر جهنمی که باشه، قطعا سوزان تر از جهنم ِ دوری از همسر نیست ...
عزیز دلم.مرسی که اومدی اما کاش همسر منم عسلویه بود و امکان اسکان خانواده داشت...
همسر من جزیره ی سیری هست جایی که به جز سکوی نفتی و چند تا اداره چیزی نیست....اونجا هیچ کس نمی تونه خانواده اش رو ببره...
اگه می شد با سر میرفتم....خدا شاهده با سر می رفتم....
اما افسوس که نمیشه...
مرسی که اومدی و نوشتی برام....
برات لحظه های ناب و عاشقانه ای رو کنار همسرت آرزو می کنم...
هرجا که با هم باشید بهشت رو زمینه مطمئن باش!
قربون اون دل مهربونت که واسه آقائیت تنگ شده برم من زهراجونم : بووووووووس
انشاءا... که زودتر همسر خان می یاد پیشت و لحظات عاشقونه ایو کنار هم سپری می کنید.
تولد عزیزترینتو هم تبریک می گم خانومی. فایل پاورپوینتی که درست کرده بودی واقعا خوشگل بود.
خیلی سلیقه به خرج داده بودی .
فدای احساس پاکت بشم دوست جون نازم
: بوووووس
مراقب خودت باش
خدا نکنه رویایی آبی مهربون...مرسی از محبتت!
وای استرس گرفتم!!! هنوز ۲۲ روز مونده تا تولد عشقم!
مرسی مهربون تو هم مراقب خودت باش
لطافت احساست، شیوایی کلامت و عشق جاودانه ات...
ناب است... نه نه دریاست...
فرو می روم به ناپیدای آبی اش!
بانو بابت محنتی که با عشق در دلت حک کرده ام شرمنده...
انگار شرمندگی قراریست نانوشته میان دل تو چشمان من!...
دوستت دارم بهترینم ...
تمامی ام را فدایت خواهم کرد...خدا کند لایقت باشم
احساسم، کلامم، عشقم...همه را از تو دارم!
از تو که بذر عشق و امید را در دلم کاشته ای...
اما عزیز دل و جانم
شرمندگی برای چه؟!
مگر نگفته بودمت که
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست....
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست....
(البته اینطوری هم میشه خوندش:تا تو هستی و عسل هست!!!!!)
عاشقتم عاشقتم مرد بی نظیر من....مرد رویاهای عاشقانه ی من....تمام من...همه ی من....عشق و آرامش من...
بهترینی....بهتــــــــــــرین! خدا کند من لایقت باشم...
پشت آن پنجره ی رو به افق ، پشت دروازه ی تردید و خیال ، لا به لای تن عریانی بید ، من در اندیشه ی آنم که تو را ، وقت دلتنگی خود دارم و بس ...[قلب]
.
.
.
بیــــــــــــادتم عزیزم
مرسی نازم
زهرایی من چطوره ؟ خوبی آجی؟
امان از ایتن فاصله ها..امان از این همه دلتنگی..امان از دل بی قرار ما....یه ذره دیگه بگم اشکام میاد و دیگه حالا حالا ها بند نمیاد..
گلم ایشالا دلت شاد آروم باشه تا آقاییت دوباره از راه برسه
مرسی نگارم تو خوبی؟ کجایی خانوم دکتر؟ کم پیدایی
آخ که فقط عاشقای دلتنگ دور از عشقشون میتونن همدیگرو درک کنن
قربون دل مهربونت ایشالا آقایی شما هم زودی بیاد پیشت
خدا ا ین دلتنگیارو از هممون دور کنه
آمـــــــــــــــین!
سلام خوبی ؟ من هنوز ازدواج نکردم ولی عاشقونه یکی رو از دل و جونم دوست دارم و برای بدست اوردنش تاخیلی جاها باهاش رفتم ولی خانوادش نمی دونم دلم خیلی گرفته ولی وقتی وبلاگت و میخونم حس خوبی پیدا می کنم اخه این روزا حالم زیاد خوب نیست منو اون از هم جدا شدیم تا بیشتر از این از لحاظ عاطفی و چه میدونم خیلی چیزای دیگه بیشتر آسیب نبینیم پس دلتنگیت و می فهمم ولی خدا رو شکر کن که حداقل این روزای دلتنگی یه روزی تموم میشه و اخرش عشقت بر میگرده اخر به خونه خودش و کناره تو ولی کسایی مثل من ...
امیدوارم خوشبخت و شاد باشین
برا منم دعا کن با همون دل پاکی که عشقت و می خواستی و بهش رسیدی همون جوری که برای عشقت دعا می کردی برای رسیدنش منو هم دعا کن
ممنون بازم اگر اجازه بدی میام
موفق باشی فعلا
مریم عزیزم ما هم روزای سختی رو گذروندیم اما دوست من،
بسپر به خدا...مطمئن باش اگه خیرتون در رسیدن به هم باشه عالم و آدم هم مخالف باشن شما به هم میرسین چون خدا خواسته!
پس نگران هیچی نباش و قط بسپر به خدا....خدا هم که بد بنده هاشو نمیخواد...مگه نه؟!
منم براتون دعا میکنم ایشالا که بهترین وقت و زمان براتون بهترینا اتفاق بیفته
زهرا
چی شده گلم؟
سلام
کامنتتون رو توی بلاگ دکتر شیری خوندم نمی دونم چرا یهو دلم خواست بیام و براتون بنویسم...
من و همسرمم هم تابستون 89 ازدواج کردیم و شهریور امسال مراسم گرفتیم... ولی شرایطم با تو یک فرق بزرگ داره از کل این یک و سال نیم سهم ما از هم یک ماه و نیم بود.... اون ساکن کاناداست و من دانشجو بودم و حالا هم که نیستم باز هم اینجام ... دفعه سومه که واسه ویزا اقدام کردم... منتظرم و امیدوار....
خواستم بهت بگم.. دو هفته هم رو دارید؟ با نهایت عشق ازش لذت ببر... مطمئن باش که عمق عشقتون رو جز کسانی که در شرایط مشابه بودند درک نمی کنن... قدر همین اندازه رو بدون و برای عمیق تر کردن رابطتون بکوش... بخدا ایمان داشته باش که قطعا این زیباترین هدیه ایه که داره به هر دوتون میده تا همدیگه رو روز به روز بیشتر دوست بدارید و بیشتر و بیشتر عاشق باشید ...
به تازگی بلاگ زدم یکی دو روزه.... از اینکه بنویسم انچه در پس این سالها بهمون گذشته....
امیدوارم حرفام که از دل بر اومده بر دلت بشینه...
عاشق باش و امیدوار
عزیزکم....زیبا نوشتی و با عمق جان خواندم...
دوری....انتظار....خوب می فهمی مرا....
آرزویم برایت عشق جاودانه در دل و روح و جانت هر جا که هستی
می خوانمت....بنویس....
آخیییییییییییی
ایشاالاله که ساعت شنی انتظارتون تندتر خالی بشه
لحظه وصالتون نزدیکتر بشه
منتظر شادیاتون وعاشقونه های بعدی
زهرایی جونم...اگه اشتباه نکنم کم کم داره آقایی میاد...من که میدونم تو دلت چه خبراااااس....
شاد و آروم باشی نازنین زهرا...
فدای تو نگار مهربانم
سلاااااااااام زهرایی...اگه اشتباه نکنم آقایی داره میاد...من که میتونم تو دلت چه خبره خااااانوم...
ایشالا لجظه هات سرشار از عشق و آرامش باشه نازنیت زهرام
مگه خصوصیمو نخوندی ؟
نبود فائزه جان
سلام زهراجان . خوبی ؟ امروز یهویی دلم هواتو کرد . ببخش که ناخونده خودمو به بزم عاشقونت دعوت کردم . یه ارامش خاصی تو نوشته هاته . یه حس ناب ! حسی که میشه اونو لابه لای تصاویری که میذاری هم پیدا کرد.
امیدوارم که پاینده باشی گل من
لمس کردی نوشته هایم را آوای من...ممنون از نگاه زیبایت...
زهرایی کجایی ؟ دوباره نیستی ....
خب زودی بیا دیگه ...
شرمنده ام از تاخیر...
خانوم خواستیم بگیم ما دلتنگتونیماااااااااااا....
فدای تو...منم همینطور
خانوم خواستیم بگیم ما دلتنگتونیماااااااااااا....
دلم تنگته زهرام کجایی چرا نمینویسی؟
شرمنده ام از تاخیر...
زهرااااااااااااااااا چرا جیم میشی دختر!؟؟
شرمنده ام از تاخیر...
چطوری؟
چیکارا می کنی؟
دلم برات تنگ شده
کجاییییییییییی زهرای نازم اخه ؟؟؟؟؟
وب خیلی قشنگی داری به کلبه ی منم یه سری بزن
نیستی خانوم ...
وحشت از دوری ندارم/ فاصله یعنی علاقه
نیستی زهرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کجایی آخه ؟ چرا نمی نویسی ؟
به روزم
درود بر بانوی اردیبهشتی من عاشق اردیبهشتم کاش همه ی ماه ها اردیبهشت بود بهتون تبریک میگم اول بخاطر این زندگی عاشقانه وزیبا بعدهم بخاطر این وبلاگ زیبا بازهم سرمیزنم شاداب باشید
سلام.من این پست رو کپی کردم