باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

هجدهمین قطره باران عشق

دلم تند تند میزند... 

همین الان تلفن را قطع کردیم... 

تلفنی که این روزها رویای عشق بازی هایمان را انتقال میدهد... 

قلبم تند تند میزند از تصور دوشنبه... 

دوشنبه ی خوبی که بعد از ۱۴ روز چشم انتظاری تو را به من میرساند... 

تا من، 

            زهرای بی حوصله ی این روزها، 

                                                      در آغوش تو جانی دوباره بگیرم! 

زهرایی که امتحان و درس و شب بیداری هایش، 

خسته تَرَش کرده این روزها و تنها تو را میخواهد و آغوش پر مهرت را...  

تو را که نمیدانم چه کار کرده ای با دلم که این چنین بی تاب و بی طاقتم برای دیدنت... 

برای بوئیدنت... 

بوسیدنت... 

در آغوش فشردنت... 

اصلاً برای غرق شدن در عمق نگاهت... 

برای همه چیزت... 

وای خدا چقدر بی تابم...چقدر..... 

دوشنبه ی من زودتر بیا!!!  

 

 

پ.ن۱:روزت مبارک عشق من! 

چقدر دیروز بخاطر داشتنت خدا را شکر گفتم... 

مرسی که مرد منی! مرسی که سایه ی سرمی! پشت و پناهمی! دلگرمی و امید و تکیه گاهمی! 

من تا خود ِ خدا خوشبختم بخاطر داشتن تو و با هر نفس از خدایمان ممنونم و سپاسگزار...  

الـهی شـــــــــــکرت! 

 

پ.ن۲:دلتنگی ات حتی در رنگ و روی چهره ام نیز مشهود است! 

هر که می بیندم می گوید آیتت نیست؟! 

و من با چشمانی غمگین و آهی بر لب میگویم نه! و آنها میگویند معلوم است! 

 

پ.ن۳:بیا که رنگ چشمانم را پر از شادی و عشق کنی! 

بیا که برای درس خواندنم هم به انرژی ِ حضورت و بوسه های انرژی بخشت نیاز دارم! 

اگر میخواهی نمره هایم خوب شود زودتر بیا!!! ؛)  

ساعت نگارش این پست:۱۲:۴۵ بامداد شنبه ۲۸ خرداد ۹۰