یکی دو روز پیش،
پشت تلفن نشانی جایی را دادی تا عابر بانکت را بردارم...
رفتم همانجایی که گفتی...
زیپ کیفت را باز کردم و به جستجوی عابر بانک،
با انبوهی از کاغذهای تا شده ای که دستخط من رویشان بود مواجه شدم!
بیرونشان آوردم...
یادم آمد!
اینها نامه های منند....نامه های من به تو!
از همان آغازین روزهای آشنایی تا همین چند وقت پیش...
غرق در نامه ها شدم..غرق در احساس پاک و ساده و بی توقع آن روزها...
چشمانم پر از اشک می شدند لابلای خطوط نامه ها...
نامه های این سه سال دنیایی از خاطرات شیرین و تلخ را برایم زنده کرد....
روزهای سخت....روزهای دوری....روزهای هراس از نرسیدن....روزهای بیم و امید...روزهای توکل...امید...عشق....روزهای داغ عاشقی در سرمای زمستان....
چشمانم هنوز تر می شوند...دوست دارم بخوانم و بخوانم و بخوانمشان....
نامه هایی که کف اتاقند و هر چه میخوانم سیر نمی شوم...
باورت نمی شود مثل رمان های عاشقانه و جذاب این دو روز نشسته ام پای این نامه ها....
+نمایی از کف اتاق!
دلم میخواهد بعضی قسمت هایش را بنویسم مثلاً این:
سلام آیت جان...
امروز دوازدهمین روز است که فاصله ی ۱۰۰۰ کیلومتری بین من و تو، قلب و جان و روح مرا هزاران برابر به تو نزدیک و نزدیک تر کرده است....حالا که به خودم نگاه میکنم می بینم از ماه های قبل و روزهای قبل عاشقترم...آنقدر عاشقت شده ام که گاهی با خود میگویم این دیگر نهایت عشق است و بیش از این نمی توان عاشق شد! اما روز بعد عاشق ترم!!! غرق تعجب می شوم از این عشق بی پایان و بی حد و مرز! قشنگ ترین و زیباترین و عجیب ترین حسی است که در تمام زندگی ام تجربه کرده ام... (یکشنبه ۱۰ خرداد ۸۸)
یا این یکی که خیلی هم از این دست زیاد بود:
...من از خدا امشب فقط یه چیز میخوام،اونم اینکه: من و تو رو به هم برسونه! ان شاءالله...
۹شب جمعه ۱۱ اردیبهشت۸۸(شب ولادت با سعادت یگانه زهرای تو!)- زهرای ۲۰ ساله ی تو!
چشمام پر اشکه...
این هم یک قسمت از یه نامه بلند:
فکر کردن به آینده ای که تو توش باشی منو از خوشحالی مست میکنه! دلم میخواد ساعت ها بشینم و به روزها و شب هایی که من و تو در کنار همیم، فکر کنم...دلم میخواد لحظه های عاشقانه ی زندگی مشترکمون رو تصور کنم و از تصورش هم حتی لذت ببرم...
می بینی عزیز دل!
داشته های امروزمان آرزوهای دیروزمانند!
تو بگو چگونه خدایی که اجابتمان نمود را شکر بگوییم؟! چگونه؟!
سلام زهرایی...
حس قشنگتودرک میکنم ...خوشحالی ولذت اون لحظه که چشات خورد به نامه های عاشانت واینکه آقاآیت چقدر خوب مواظبشون بوده ونگهشون داشته این یعنی که براش مهمی وعاشقته...
الهی که خوشبختی وعشق تمامی لحظات زندگیتونوپر کنه...
چه خوب فهمیدی حسمو الی عاشق و مهربونم
منم دعای آخرو برای خودتون میکنم با یه الهی آمین ِ از ته دل!
وای زهرا جان. از دیدن اینهمه نامه شوک شدم. تو واقعا دختر گرم و بامحبتی هستی. همسرت باید از داشتن خانم مهربونی مثل تو به خودش بباله عزیزم.
قربون تو مهربونی از خودته عزیزم
زهرای عزیزم نمیدونی با خوندن کامنت پر از مهر و محبتت تو این سایت سرد دانشگاه دلگرم شدم ممنونم عزیزم...
اره زهرا خیلی بهتر از زندگی روزمره و بدون عشقه راضیم به رضای خدا ....
اما خب دیگه گاهی وقتی اون چیزی که فکر میکنی و پیش نمیاد دنیا ررو سرت خراب میشه وقتی میگی ۲ ماه دیگه عشقت هست ولی یهو می فهمی نه تا ۶ ماه دیگه اصلا نمی تونه بیاد اون وقته که دلت میشکنه
اما امروز یکم بهترم عزیزم و دارم کنار میام...
الهی که پر از لحظات خوش باشی و دلتنگ نباشیاااااااا .دوستت دارم مهربون.
قربون محبتت شیوا جان
اینو بدون خدایی که حکیم و ارحم الراحمینه اگه این دوری ها رو برامون میخواد حتماً خیرمون در همینه....ایشالا که این شش ماه زودتر از برق و باد بگذرن و به سلامت برگردن ان شاءالله
بهترینم سلام...
باز دلتنگم... مثل آسمان پاییز که سرد است...
برای چشم های تو، که نیست!!
احساسم دروغ نمی گوید...
آغوش این دوری هر روز تنگ تر می شود فرشته...
و تقویم من که تنها دو فصل دارد...
پاییز و تو....
دیگر نیازی به اندازه گرفتن فاصله ها نیست!
چرا که ایمان آوردم جغرافیا، دروغیست تاریخی!!
دلتنگ تر از همیشه تو
واژه هایم کم آورده اند در برابر تو...
چه بنویسم که قطره ای از دریای عشق و اشتیاقم باشد؟!
نمی شود عزیز دل....نمی شود...
این بار هم مثل همیشه حرف های زهرایت را از دلش بخوان
واقعا همه ی اینا رو تو نوشتی ؟؟؟ تنهاییی؟؟؟؟؟؟؟؟
چ صبر و حوصله ای ؟!
منم بودم عاشقت می شدم خوشگل خانوم ؟!
خیلی مهربونی ؛ می دونستی ؟؟
(الهی همیشه خوشبخت باشی )
بهله که من نوشتم!
تازه اینا هر کدومش چند صفحه است که زیرشه و مشخص نیست!
ببین عاشقی چه میکنه با آدم!!!
خودت مهربونی دوستم
فوضول خانوم کی گفت دست به نامه ها بزنی؟عاشقتما
فوضولم دیگه آخه نامه های عشقولانه ی یه دختر عاشق تو کیف آقای ما چیکار میکنه؟!
من بیشتر+بووووووووووس
چهارشنبه مترو علم و صنعت بودم ! گفتم بیام خونتونا !!!! حیف ک رو نمی دی ... وگرنه همیشه خونتون بودم !
خونه داری خوبه ؟ سخت نیست ؟ آشپزی بلدی ؟ اگه سختته بیام کمکتا !
فائزه جونم چرا نیومدی آخه؟!!!!!!!
من خوشحال میشم هروقت این طرفا بودی یه زنگ بزن بیام دم مترو دنبالت بیارمت پیش خودم دوست کوچولو و مهربون خودم
خونه داری خوبه ولی وقتی عشق آدم پیشش باشه خیلی بهتره و انگیزه ی آدم بالا میره ولی الان...
چرا کامنت من تایید نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگاری بیا وبلاگ زهرایی رو منهدم کن چون کامنت منو تایید نکرده
وای توروخدا وبلاگ منو منهدم نکنین!!!
به جون خودم نیومده بود آلوچه جونم!
دوباره بذار خوشگل من بخدا من زود زود تایید میکنم
این روزای عزیز اگه دل مهربونت شکست منو از دعای خیرت فراموش نکن.
چشم نازم حتماً تو هم منو دعا کن
سلام عزیزم
منکه پرازشورعشق شدم
خیلی هیجان انگیزن
دلنوشته هات معرکست
هیجان انگیزتر اینکه آخاییتون همشو نگه داشته
همیشه عاشق بمونید
مرسی نازنین
من کوچولو ام ؟؟؟
تو نفسییییییییییی
آخی... مام از این نامه ها داریم مال ما همه اش به شکل ایمیلی و کاغذ قلمی نیست، یعنی از نوع کاغذ و قلم یهم داریم اما شکل فرمال و روتینش همون ایمیل هاست.. که قصد داشتم بعضی هاش رو تو وبلاگ بنویسم. البته یکیش رو قبلا نوشته بودم ... به هر حال عشق نیروی محرکه زندگی و من امیدوارم این حرکت، همیشه در زندگیت جاری باشه زهرا جان
زهرای عزیز عجیب در وبلاگت اسیر شدم...فوق العاده بود!