وقتی می روی
تمام چیزهای ِ عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک برمی دارند
بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بودی
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است
وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را
* برخی از جمله هایی که این روزهای دوری از تو در خانه با صدای بلند میگویم:
)جلوی آینه دستشویی) : الهی من قربون مسواکت بشم!
)در رختخواب) : الهی من قربون بالشت بشم که عطرتو رو میده!
)در اتاق در حال تا کردن لباس ها) : آخ الهی قربون این تیشرت قرمزت بشم من!
(در آن یکی اتاق و دیدن جانمازت روی پاتختی): الهی من فدای جانمازت...
....
و خلاصه راه میروم در خانه و قربان صدقه ات میروم!
پ.ن:گفتنی زیاد دارم!
از روزهای زیبایی که بیشتر به رویا شبیه بودند تا واقعیت...از تو....از احساسم...
از فردا زود زود می نویسم! هر چند کوتاه اما عاشقانه و از دل می نویسم.
/span>
موسیقی وبلاگتون خیلی قشنگه ... من باهاش کلی خاطره دارم ...
امیدوارم به همه آرزوهای قشنگی که دارین برسین....
من رفتم ... برای همیشه ...
عزیزدلم زهرام ...می تونم بفهمم چه حسی داری و چه لحظاتی رو در کنار همسری سپری کردی ...
اما خب دیگه ...تا چشم بهم بذاری و همینطور با حس بودنش زندگی کنی دوباره همسری میاااااااااد
اون وقته که دوباره پر از حسای خوب میشی
الهی این زمانا برات زود سپری بشه عزیزم.
لحظاتت اروم...
فدای تو و حرفای قشنگت...
بنویس نازنین ... بنویس مهربانی هایت را ...
شعرت خیلی ناز بود ... اصن تو چرا عروس شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم مییییییییییییییییخخخخخخخخخخخوووووووووواااااااامم
خب تو هم عروس میشی دیگه!
بوووووووووس
اسمم یادم رفت !
چقدر شبیه من... چقدر همدردیم... انگار من نوشتم این پستو اصلا
خدا گلهای در غربتمون رو در پناه خودش حفظ کنه
ای جاااااااااااااان
الهی آمـــــــــــــین!