باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

یه دوست فراموش نشدنی...

تو خونه ی ما بعضی دوستای مجازی هستند که اسمشون رو زبونمه...

پیش همسر یا حتی چند روز پیش خونه ی مامانینا...

از همه بیشتر...نگار و آلوچه و عسل بانو...

شاید بخاطر تشابه زندگیامون...کار همسرامون...شایدم بخاطر نزدیکی روحمون به هم...

و دلیل مهمترش ماه بودن و بی نظیر بودنشون....

انقدر که من تو خونه پیش همسر میگم الوچه اینطوری...نگار اونطوری...از دوستای دیگه ام نمیگم...

شبا هم تو رختخواب وبلاگاشونو با گوشی میخونم و با همسری میخندیم یا بعضی وقتا بغض میکنیم و اشکامون...خودشم میدونه....


اما این روزا...


آلوچه جونم....

قربون این اسم مستعار بامزه ات بشم....

هم اسم خودم...زهرا جونی....

برگرد...اینبارم برگرد و یه دنیا شادمون کن....

بازم بهم بگو زهرای جیمفنگ!

بیا عزیز دلم....الان فقط نگرانی و غصه ام تویی و دل مهربونت که انگاری شکسته...

خدایا دل آلوچه رو به خودت میسپرم....خودت از نو بسازش و الوچه ی شادمونو بهمون برگردون...


زهراجونی نمیدونم اینجا رو میخونی یا نه....

ولی خیلی خیلی خیلیییییییییی نگرانتم........

زود بیا و بگو هیچی نبوده...آخه تو دلت دریاییه من میدونم....

میدونم که میتونی ببخشی و فراموش کنی بخاطر قلب پاک و مهربونت....

عزیزکم برات هر لحظه دعا میکنم و مطمئنم برمیگردی...



دوستای مهربون....دوستای مشترکمون....

واسه آلوچه ی مهربون دعا کنین...واسه دل پاک و مهربونش....

همسری دعاش کن دوست شیرازی مهربونمو...

خدایا خودت هواشو داشته باش....

به قول خودش:


یا امام رضا(ع)....


در امتداد شب تا سحر...

دلم برای نوشتن تنگ شده...

میدانم که دیر آمدم...

میدانم که حالا دیگر خیلی دیر شده برای عذرخواهی های همیشگی از تاخیرها

یا به قول یه عزیز دلی جیمفنگ ها! :)))

اما روزهای سختی بود...و هست...

ترم آخر...کارآموزی...پروژه...

که تمام وقت و زندگی ام را گرفت و البته بی ثمر ماند...

آری با بغض می نویسم...

از سر شب که دو ساعت گریستم تا الان که خوابم نمی رود (ساعت 4 صبح)،

مدام این سه ماه را مرور میکنم...تمام سختی هایش....

و البته صدای گرم و دلداری های تو از پشت تلفن _که اگر نبود بی شک مُرده بودم _و هق هق من...

آه....

ولش کن...

تمدید میکنم برای تابستان...اما حیف ِ وقتی که رفت....

بی خیال!


دلم برای عاشقانه های اینجا تنگ شده!

راستش را بخواهید جدای اتفاقات بالا بهار خوبی داشتم....

مثل تمام بهار های عمرم...که من دختر بهــــــارم!

و مَردم...مرد صبور و مهربانم....که لحظات بهاری ام را مدیون او هستم....

تمام شادی هایم را مدیون تو ام....

دلخوشی ام را....نفس کشیدنم را....همه اش را مدیون تو ام....


به همین لحظه های آسمانی قسم،

به این اذان صبح،

به این کعبه ای که مستقیم از شبکه یک نشان داده می شود و

من در میان بازوان مردانه تو طوافش کردم قسم،


عاشقت هستم!

عاشق ِ عاشق ِ عاشق....

مرد بی نظیر و دوستداشتنی من...

تکیه گاه شانه هایم...