باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

شانزدهمین قطره ی باران عشق...

این پُست را به عسل بانوها،نگارها و زهرا هایی تقدیم میکنم که میان آنها و همسرانشان فرسنگ ها فاصله ی جغرافیایی است و کمتر از سر سوزن فاصله میان قلب ها... 

 

این پُست را با احترام به خودم نه، به آن بانوی بزرگوار و صبوری تقدیم می کنم که تاب می آورد این همه فاصله را...۱۰ روز،۱۴ روز،۲۱ روز دوری و اندک زمانی پیش هم بودن را... 

 

این پُست را به همسر عسل بانو، به حمید، به آیت و به تمام کسانی که فداکارانه برای زندگی شان سختی های کارشان و دوری از خانواده و همسر را به جان می خرند و دم نمی زنند مبادا دل بانویشان بشکند تقدیم میکنم...

 

ساعت از شش غروب گذشته است... 

گوشی ام را گذاشته ام روبرویم و نگاهم به صفحه اش...  

که روشن شود و بنویسد شرکت نفت calling ! 

باورت می شود؟! تمام شماره های شرکت را save کرده ام! 

چشمانم هنوز به صفحه ی گوشیست و دقیقه ها به کندی می گذرند... 

با خودم حساب میکنم:الان رسیدی اتاق...الان رفتی دوش بگیری...الان تلفن را برمیداری و ...الان...الان... 

چقدر دوست دارم این انتظار را! 

چقدر تمرین میکنم که صدایم گرم باشد،شاد باشد،عشقولانه باشد! 

تا گوشه ای از خستگی 12 ساعت از 6 صبح تا 6 غروب کار کردنت را درآورد... 

6:15...6:30...6:45...عقربه های ساعت چه می گویند؟!

یاد دیروز می افتم که یک ربع به هشت زنگ زدی و گفتی تا آن موقع سر کار بودی و اینکه کارهایت چقدر زیاد شده اند و دل من...دل بی طاقت من...دل عاشق من...می سوزد از اینکه نمی تواند خستگی ات را تاب آورد و چقدر دلم میخواست پیشت باشم تا با آن ماساژها که دوستشان داری ذره ای از آن را کم کنم...با نوازش ها...با بوسه ها...اما افسوس... 

افسوس که تنها پل ارتباطی ما همین تلفن است... 

و خدا را شکر که هست! 

که صدای هم را می شنویم...که قربان صدقه ی هم می رویم...که حتی همدیگر را می بوسیم! 

می بینی عزیز دل؟ 

می بینی که بی تابی نمی کنم؟ 

می بینی که دل خوش کرده ام به این خطوط تلفن؟ 

دلم اما پیش توست...اینکه صبح ها قبل از اینکه من بیدار شوم (5 صبح) بیدار می شوی و به قول خودت که میگفتی وقتی شب است سرویس می آید و می رویم سر کار و وقتی هم بر میگردیم شب شده! 

آری عزیزتر از جانم، 

تمام طول روز را بخاطر من،بخاطر زندگی مان مشغول کار هستی...آن هم در گرمای طاقت فرسای آنجا که هر چه رو به تابستان می رویم نگرانی ام بیشتر می شود...آن هم کاری به حساسی کار تو... 

و من چقدر بدم اگر قدر تو را ندانم...اگر غر بزنم...وای ِ من اگر دیگر غر بزنم! 

 

* تصویر عزیزترینم که چشمان مهربانش را بخاطر آفتاب شدید و مستقیم آنجا پوشانده است... 

 

وقتی جنوب هستی، مدام عکس هایی که از آنجا انداخته ای را می بینم و تصورت میکنم... 

دلتنگی ام را کم نمی کند اما خوب است برای حس کردنت... 

 

میخواستم از رفتن هایت هم بنویسم... 

از پنج شنبه ی هفته پیش که شبش دلم میخواست تا صبح نگاهت کنم و یادم هست در آغوش امنت بودم که خوابم برد و سحرگاه آنقدر آهسته آماده ی رفتن شده بودی که من بیدار نشده بودم و تنها دقایق آخر برای خداحافظی به آرامی صدایم کردی و چقدر سخت بود آن لحظه ها... 

بغضی از جنس بغض همان روز گلویم را می فشارد...تنها کاری که توانستم انجام دهم نخوابیدن تا لحظه ی پروازت بود و آخرین تماسی که یک ساعت و چهل و پنج دقیقه بعد از آن هزاران کیلومتر از من دور شده بودی... 

چقدر سخت است رفتن ها و چقدر شیرین و غیر قابل وصف است بازگشت هایت... 

وای خدای من...همین الان هم ذوقی عجیب در دلم حس میکنم...تپش های قلبم تندتر شدند! 

(خدای خوبم شکرت! همین الان زنگ زد و دقایقی صدای زیبایش را شنیدم...وای که چه لبریزم از ذوق!) 

چه می گفتم؟ از بازگشت هایش میگفتم... 

روزهای آخر که مدام آن آهنگ هایده برایم در ذهن و روحم تداعی می شود... 

وقتی میای صدای پات از همه جاده ها میاد....  

انگار نه از یه شهر دور، که از همه دنیـا میاد....

یا آن شعر امید(آهای فریاد فریاد...عزیزم داره میاد!) که سرشار از شور و شادی با خودم میخوانم و تکرارش میکنم و اینگونه است که دوستان و اطرافیانم می فهمند آمدنت نزدیک است! 

وای خدایم از همین الان قلبم تند تند میزند برای هفته ی آینده...برای آمدنت عزیز دل و جانم! 

   

پ.ن1:باران های اردی بهشت نم نَمَک می بارد و عاشق ترم میکند این روزها! 

پ.ن2:جایت میان تمام واژه ها خالیست...نشد که قطره ای از اقیانوس دلتنگی ام را اینجا جای دهم... 

پ.ن3:بیا که می خواهم یک بانوی اردیبهشتی ِ واقعی باشم برایت! باورم کن که باور  ِ تو مرا میسازد... 

پ.ن4:یک خواهش:برای انتقالی همسرم به تهران دعا کنید! به اندازه ی یک صلوات!  

پ.ن5:اردیبهشت! اردیبهشت! لطفا" برام بشو بهشـــــــــــــت!!!

نظرات 62 + ارسال نظر
نگار... پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:31 ب.ظ

زهرایییییییییییییییییم کجاییییییی؟؟؟؟؟
نگرانتیمااااااا
میگم نکنه در حال حاج خانم شدنی و بی خبر رفتی ما اینجا هی منتظرتیم
خداکنه اینجوری باشه .....

همینجام نگارم....
ببخش این همه نبودنمو....
حال و هوای دلم مثل آسمون بهار بود...
یه لحظه آفتابی....یه لحظه ابری...
حاج خانوم شدنم افتاده برای تابستون گل من

من پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:23 ب.ظ http://asemoon63.blogfa.com

سلام زهرا جان، دوست عاشق اما صبور من
اغراق نیست اگه بگم نه تنها پستی که واسم نوشته بودی بلکه تمام نوشته هات رو سطر به سطر خوندم و هر کلمه اش رو و دلتنگیهات رو از اعماق قلبم حس کردم.
انقدر درگیر نوشته هات شدم که تمام خاطرات یک سال گذشته من و همسرم در دوران عقد(روزهای دوری و دلتنگی)ثانیه به ثانیه برام تکرار شد و قطرات اشک هم نتونست آرومم کنه.
راستی من تو روزهای دلتنگی همیشه این بخش از آیه قرآن رو با خودم زمزمه می کردم:"و الله مع الصابرین"
صبور باش که در این صورت خداوند با شماست
(حرف برای گفتن زیاد دارم بقیه شو واست به صورت خصوصی می نویسم)

چقدر کلمه به کلمه ی این کامنت را دوست دارم...
خدا با صابران است....
آری دوست من...

من پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:28 ب.ظ

اااااااااااا
اینجا که برعکس بلاگفا،امکان گذاشتن کامنت خصوصی نیست خواهر!
حالا ما خواستیم در گوشی یه چیز به شما بگبم ها!!

دوست خوبم روی عکس نامه پایین کامنتدونی کلیک کنی پیغام خصوصی باز میشه...
بگو دوستم...منتظرم...

جزتو تمومه دنیا پر جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ق.ظ


زهرا چرا خبری ازت نیست بانو؟ دله پری تنگته هاااا

ای قربون دل پری

اسما یکشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://for-amir.blogfa.com/

چندیست ز یاران قدیمی خبری نیست / از آن همه خوبی و محبت اثری نیست / چشمم به در و گوش و دلم تنگ / در کوچه ی تنهایی من رهگذری نیست .

آبی تر از آسمان سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 ب.ظ

سلام زهرا خانوم

امتحانات در چه حاله ؟
الهی ک موفق باشی همیشه

سلام نازم.مرسی که دعام میکنی...درگیریم دیگه

پرنده خانوم سه‌شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 ب.ظ

احوال زهرا خانومی؟
نیستی خانوم؟هستی خانوم؟

امیدوارم هر جا که باشی آرامش مهمون دل مهربونت باشه
بووووووووووس
:*

سلام.وای یاد ساسی مانکن افتادم! هستی خانوم؟
قربون دل مهربونت

نگار... چهارشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:31 ب.ظ

زهرااجونی!!!!؟؟؟
نمی گی ما دلمون برات یه نخطه شده خو!!!؟؟
ایشالا که خوب و شاد و آروم باشی...زودی بیا

دل من الان کوچولو تر از نخطه شده!
فدای تو و مهربونیات نگارم

لیلی پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

کجایی زهرا دلم برات تنگ شده دختر ؟؟

لیلی م...
چه خوشحال شدم با دیدن اسمت...
دل منم تنگه برات ناز من

بانو اٍس پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://suskesiyah-kharmagas.blogfa.com

عزیزممم کجایی نگرانتم :(

somy جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:48 ب.ظ http://s-orkydeh.blogfa.com/

سلام زهرا جونی. منو یادته؟ همون که ناغافل زدم ودیدم پست مکه رفتنت رو.امروز متوجه شدم نرفتی هنوز .
اما من دلم روشنه .حتما توی این چند هفته اخیر خبرای خوبی درمورد این قضیه وایشالاه رفتنتون میشنوی. به خاطر اسم منم که نوشتی ومیخوای ببری پیشش حتما میری زودی ایشالاه لینکتم کردم تا هر موقع اومدنم نت بخونمت
همیشه شاد باشی دوس جونم

وای عزیز دلم...سمیه جانم...
دلت خیلی پاکه خانومی...همین هفته بهمون زنگ زدن و تاریخ اعزاممون رو گفتن!
دوستت دارم و ایشالا اگه عمری بود و رفتم حتماً بیادتم

نرگس یکشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://nargesaaraj.blogfa.com

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد