باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

عروس روز برفی...

هنوز هم برایم شبیه رویاست 

و هنوز هم دور از باور! 

آن برف زیبا، یکریز و مداوم در هفدهمین روز از ماه آبان... 

هنوز هم باورم نمی شود آسمان نقل بارانمان کرد آن هم در هفته ای که 

به جز آن روز تمام روزهایش آفتابی بود!!!   

 

 

پ.ن۱:دوباره شروع شد قصه ی دلتنگی! 

اما اینبار تازه می فهمم معنی این واژه را!!! 

چرا که دو هفته در وجود همدیگر حل شدن را چشیدیم و روزها و لحظه هایی وصف نشدنی... 

 

پ.ن۲:از وقتی رفته ای فضای خانه بزرگ و سرد شده! 

باورت می شود هر شب یخ میکنم آن هم در خانه ای که خودت میدانی چقدر گرم بود و همه ی شوفاژها را بسته بودیم! 

تازه فهمیدم گرمایش تو بودی....صفایش تو بودی....عطر و بویش تو بودی.... 

 

پ.ن۳:اما با این همه، 

«فاصله» آن هم از نوع هزار و خرده ای کیلومتری اش، 

چه ضعیف و ناتوان است در دور کردن ما از هم! 

چرا که تمام لحظه هایمان در هم آمیخته است،لحظه هایی آمیخته با عشق... 

دوستت دارم....نه..!  

عاشقتم...نه....!  

دیوونتم!!!! 

خونه ی عشق!

کمی آن طرف تر روی مبل نشسته ای و لپ تاپ روی پایت و چشمانت خیره به آن... 

مشغول پایان نامه ات هستی و من هم این طرف تر تا دقایقی پیش مشغول ثبت نام کنکور بودم که چای خوش طعمت به همراه شکلات های کنارش رسید و چقدر چسبید!
هنوز هم باورم نمی شود! 

این من و توییم... 

زیر یک سقف...یک خانه ی نقلی و زیبا و گرم و عاشقانه.... 

یک شب عاشقانه بعد از یک روز دانشگاه رفتن و گوشت خرد کردن و شام خوشمزه درست کردن! 

لحظه هایمان پر از آرامشند... 

حالا دیگر تب و تاب آن روزهای قبل از عروسی تمام شده... 

حالا دیگر فقط منم و تو! 

با یک دنیا عشق... یک زندگی بی نهایت دلچسب و روزهای شاد و شب هایی که تا نیمه شب با هم حرف می زنیم و در آغوش هم به خواب می رویم... 

لحظه ها عجیب پر از آرامشند! 

مسخره بازی درمی آوریم..! بلند بلند می خندیم! بوس های مدل خودمان برای هم از اقصا نقاط خانه میفرستیم! کلاً شادیم!!! 

شب ها قلقلکم میدهی و اشکم را از شدت خنده هایم در می آوری! صداهای وحشتناک در می آوریم! همدیگر را می ترسانیم! آن قصه ترسناکی که هر شب تعریف میکنی و صداهای بعدش و من که توی اون تاریکی دارم میمیرم از ترس و خنده و میایم سفت توی بغلت و .... 

روز و شب های قشنگیست...الحمدلله... 

اسپند دود میکنم...صدقه میدهم و هر لحظه خدا را شکر میکنم... 

خدای خوبم ممنونم از اعماق قلبم....شرمنده ی الطاف الهی ام... 

دلم میخواهد بیشتر بنویسم...از آن روز رویایی...از ماه عسلی که شیرین تر از عسل بود... 

اما میدانم که منتظری تا خستگی های روزمان را در آغوش هم به آرامش و عشق تبدیل کنیم...
دوباره در فرصتی دیگر می آیم و می نویسم... 

زهرای از همیشه عاشقترت-دوازده و نیم بامداد یکشنبه ۲۹ ام-اتاق صورتیه!

۲۲مین قطره ی باران عشق

واحد اندازه گیریِ فاصله " مــتــر " نیست ؛
"
اشتیاق" است
  ..
مشتاقش که باشی ،

حتی یک قـدم هم فاصله ای دور است
..  

 

 

پ.ن۱:هفته ی دیگه این روزا چه روزاییه!!! 

پ.ن۲:خیلی عاشـــــــقتم !!!! خیـــــــــــــــلی !!! 

پ.ن۳:بنویس برایم...بنویس! دلتنگ کلماتت هستم...بی نظیر من!

نگرانی...

اومدم اینجا بنویسم که یه کم آروم بشم... 

دستام یخه...پاهامم همینطور...اما صورتم کوره است...داغ داغ... 

چشمام پر اشک میشه اما نمیذارم بریزه پایین... 

نفسام کوتاه و بریده بریده... 

تپشای قلبمو از روی بُلیزم می بینم... 

تازه همین الان یه پروپرانولول خوردم اما بدجوری میزنه قلبم... 

نفس نمی تونم بکشم...خدایا تو فقط از دلم با خبری... 

دارم می میرم از نگرانی... 

۵ ساعته که منتظرم زنگ بزنی... 

دارم می میرم... 

۷ شد...۸ شد...گفتم رفتی شام...۹ شد...۱۰ شد...زنگ زدم برنداشتی...دو بار...سه بار...ده بار... 

گفتم سایلنته حتماً تو هم خوابی...زنگ زدم اتاقت برنداشتی... 

فکرای بد اومد سراغم...چشمام تار شد...مُردم...بخدا مُردم... 

خدایا ازت خواهش میکنم اتاق دوستاش باشه گوشیش هم تو اتاق جا گذاشته باشه... 

خدایا من بمیرم ولی آیتم سالم باشه.... 

خدایا...خدایا...خدایا... 

خدایا عشقمو از تو میخوام...زندگیمو از تو میخوام...همه وجودمو از تو میخوام... 

 

بعداً نوشت: 

خدایا شکرت....خدایا فقط تو میدونی حالمو حسمو از شنیدن صداش...فقط تو میدونی که صدام در نمی اومد...فقط نفسای عمیق و الهی شکر که این صدایی که دارم می شنوم صدای خودشه نه صدای کس دیگه ای نه خبرای بد....وای خدا دیشب مردم... 

خداجونم....خدای مهربونم... 

عشقمو به تو سپردم... 

به همون آیت الکرسی ها که موقع رفتنش میخونم قسمت میدم همیشه حافظ و نگهدارش باشی. 

الهی آمین. 

دوستام ببخشید نگرانتون کردم...خدا ایشالا عشقاتونو همیشه صحیح و سالم حفظ کنه براتون... 

دوستتون دارم...

کارتونی ِ ما!

یک کمی بخند! 

رفتم اینجا و کارتونی خودم و خودت را درست کردم! 

ببین چقدر شبیهت شده! 

از دیروز تا حالا مدام نگاهش میکنم لحظه های دلتنگی! چشمان عسلی اش با چشمان تو مو نمی زند! 

برای من هم حالت لپ هایم را اگر داشت میشد خود ِ خودم!
آخر این خارجکی ها که لپ کلوچه ای ندارند به قول شما! :)))) 

این هم کارتونی ِ ما: 

پ.ن1:رنگ موهایم چند درجه روشن تر است اما نداشت!

پ.ن2:میدانم تازگی ها عینک گرفته ای و زیاد هم نمیزنی اما دیدم اینطوری با مزه تری اصلا" من همه جوری دوستت دارم!

پ.ن3:آخ که چقدر دوستت دارم راستی اینها را چاپ کنیم در آلبوم عروسیمان!؟!؟  

 

بعداً نوشت:از آنجایی که نیشم همیشه باز است آواتار قبلی را کمی تغییر دادم! بلی! ۹۹٪ این شکلی ام!