باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

چهاردهمین قطره ی باران عشق...

هم دلم تنگ شده برای اینجا، 

هم دست و دلم به نوشتن نمی رود! 

مدام با خود تکرار میکنم من که الان اینجا نباید باشم! 

ولی چه بگویم که هستم و این همه بغض و اشک هم فایده ای ندارد! 

 

رجوع شود به آن یکی وبلاگ! 

 

تنها دلخوشی ام در این روزها یک موجود فوق العاده مهربان است! 

که نمیدانم فرشته است،نشانه ای از خدا برای این دل بی طاقت است،نمیدانم... 

هر چه هست این روزها بیشتر هوایم را دارد و چه می کند همین کارهایش با دلم! 

 

یک طوری کرده دلم را مثل بهار دو سال پیش! 

این را از رفتار عجیب و غریب ِ این روزهای خودم فهمیدم!  

مثلاً در دانشگاه به یکی از دوستانم اصرار میکنم برویم دم در اتاق انجمن علمی، 

-که البته الان شده کمیته تحقیقات دانشجویی نمیدونم چی چی! - 

می رویم و چند نفری دور میز جلسه اش نشسته اند، 

یک طوری می ایستیم که ما را نبینند! 

پنجره اش باز است و هوای عاشقانه ی بهار در فضایش پیچیده و

خاطرات مثل دور  ِ تُند ِ فیلم از جلوی چشــمم می گذرند و  

نفس ِ عمیقی میکشم و ریه هایم را پر میکنم از عشق! 

جالب است! دو سال است که دیگر اینجا نیستی اما من هنوزهم نشانه های تو را اینجا می بینم! 

مثل این تصویر در مترو که پیدایش کردم و عکسش را گرفتم و دوستانم که از خنده غش کرده بودند! و به این همه عاشقی ام غبطه می خوردند....  

 

این روزها این همه عاشقی ام را خیلی خیلی دوست دارم! 

مثل قدیمها از صبح زود که بیدار می شوم به یادت هستم تا لحظه ای که میخوابم...تمام لحظه های روز با منی...خیلی حس خوبی است به خدا!  

در همه چیز به یادت می افتم مثلاً امروز داشتم سالاد درست میکردم یهو گفتم:وای الهی من قربون اون سالاد درست کردنت برم!(به یاد اون سالاد خوشگلی که درست کرده بودی با سلیقه ی من!) 

یا مثلاً در روز وقتهایی که لبریز می شوم از یادت،از عشقت و از خاطره هایمان با لحنی بچگانه و یک نفس و تند تند میگویم:دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم...و تا جایی که نفس دارم ادامه دارد! 

خدا را شکر میکنم در تمام طول روز... 

از اینکه این همه عاشقم...از اینکه روز به روز عاشق تر می شوم...از این تر و تازگی عشقمان که حتی شاخه گلی که هفته پیش برایم آوردی تر و تازه و سالم الان روبروی من است! خدا را شکر عزیز دلم... 

 

پ.ن۱: آخ چه حالی میدهد نوشتن! 

پ.ن۲:دلم یک عــــــــــــــــــمر عاشقانه زیستن در کنار تو را میخواهد! 

پ.ن۳:دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم!!!!!

نظرات 16 + ارسال نظر
خانوم خرمگس پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:59 ق.ظ

وای بانوی اردیبهشتی خوش به سعادتت
زیارتت قبول ...
اینجا فضایش به قدری پاک و عاشقانه است که بی اختیار اشک در چشمانم جمع می شود ...

عزیز دلم نرفتیم که هنوز! اون یکی وب رو نخوندی؟!

نگار... پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

آخخخخخ...الان فهمیدم چی شده آجی
به خیال خودم که حساب میکردم آخرای فروردین باید میومدم اینجا...ولی همین طوری صفحتو که باز کردم خشکم زد ...چی بگم آجی...حتما حکمتی بوده..ناراحت نباش ...زوده زود اونروز میرسه...شاید حکمتش این بوده که مشتاق تر و آماده ترتون کنه..
اوهووووووووو...زهرامونو ببینین چه عشقولیش زده بالا
عزیزم خدارو شکر کن که تو تموم دل نگرونی این روزات یکی رو داری که قرار همه بیقراریاته....
خدا اون موجود فوق العاده مهربون و برات تا ابد حفظ کنه عزیز دل
اون شکار عکست خیلی باحال بود


سلم نگار مهربون من
آره خانومی...خیلی بی تابمون کرده این تاخیر...دعا کن زودتر بریم ناز من
واااااااای نگاری متوجه شدی چه عشقولی شدیم این روزا؟!
امان از این هوای عشقولانه بهار!!!!!!!!
خدا آقا حمید شما رو هم حفظ کنه برات آجی مهربونم
بوووووووووووس

نگار... پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:18 ب.ظ

راسییی زهرایی حرف از دانشکده زدی یادم افتاد! میدونستی هم دانشگاهی هستیم!!!
تو کامنتی که چند وقت پیش برا یکی از بچه ها نوشته بودی خوندم که شما هم شهید بهشتی هستین ...بسی ذوقیدم ..گفتم تو هم از این ذوق بی نصیب نمونی
حالا خدا کنه اشتباه نکرده !!!!

وای آره هم دانشگاهی هستیم!!!
الان منم یه عـــــــــــــــــــــــالمه ذوقیدم نگار جونم

نام آشنای تو... پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام خوب من...
وای مثل همیشه عاشقانه سر شار از احساس و از همه مهمتر جاودانه....
بیا بیا تا همیشه جاودانه در اوج باشیم و برای خوشبختی تمام همسفرانی که هم مسیر مان هستند از عمق جان دعا کنیم...
اصلاً بیا الگو باشیم ( البته اگر لایق باشیم ) برای همه برای همه برای تمام دوستانمان + دوستان جدید صفر و یکی! برای رسیدن به یک حس ناب! می دانی که کدام را می گویم...
برای یک لحظه ذوب شدن در گرمای محبت یار ...
روزگار اینجا یعنی 1:45 دور تر از تو ( البته با پرواز! ) هم همینطور است...
آفتابش عاشقانه عاشقی چون مرا می سوزاند و من که خوش و سرمست از داشتن هم پروازی چون تو صبح را به شب می رسانم و شب هنگام دلم در هوایت پر می زند...
پ ن 1 : وای خدا امان از دست تو! آخه این قسمت از عکس رو از کجا پیدا کردی!!!
پ ن 2 : بی قراری نکن عزیزم منم مثل تو دلم خیلی شکست.. ولی هر جفتمان میدانیم که فقط در سختی هاست که انسان به اوج خود می رسد در غیاب باد، یک توده پنبه مانند یک کوه استوار است! راضی باشیم به رضای حق...
پ ن 3 : دلم شدیداً بستنی می خواهد از همان بلند مرتبه ها!!! که خوردنش خودش یک دنیا خنده است و کودک درونمان با دیدنش ذوق زده شد!
البته اینجا free هست ولی حتی پاهایم به سمتش نمی رود بی تو!
پ ن 4 : دلم برای آن انجمن رویایی خیلی خیلی تنگ شده جایی که خدا همدمم، هم پروازم و مهربانترین فرشته درگاه خود را به من هدیه داد... دلم یک مشت هوای آنجا را می خواهد... برایم اگر شد بیاور! باشد!؟


یک لبــــــــــــــــــــــــــــخند بزرگ روی لب هایم نشسته با خواندن این کلمات که دستان نازنین تو نوشتندشان!
عزیز دلم...دل دردم به کل فراموش شد! آخر تو از استامینوفن کدئین هم قوی تری از مفنامیک اسید از پروفن از ژلوفن!!!!
دلم تنگ است برای آغوشت...برای پیاده روی های دو تایی در پیاده روی ولیعصر و بستنی برجی(به قول تو بلند مرتبه!) و ذوق و خنده و چقدر خوش میگذرد با تو!
آری نفسم بیا الگو باشیم...بیا همیشه عاشقانه هایمان جاودانه باشد و لبریز باشیم از این حس ناب...باورت می شود دوری ات را این روزها کمتر حس میکنم؟! بخاطر اینکه هر لحظه کنار منی! هر لحظه حتی موقع غذا خوردن صندلی کنارم حست میکنم و دلم پر از ذوق می شود از این آتش عشق...
پ.ن۱:خانوم شما عکاسه دیگه! منظور از *اوست* منم ها!!!
پ.ن۲:دیشب خواب دیدم یک sms آمده بود از طرف حج و زیارت بازش کردم اولش نوشته بود لبیک و من غرق اشک شدم و بقیه اش یادم نیست...مامان می گوید پس بزودی میروید ان شاءالله...
پ.ن3:مثل منی دیگر! چند روز پیش با بچه ها رفتیم هفت حوض پیشنهاد بستنی دادند اما من گفتم نه..و اونها هم منصرف شدند...ولی تو بخور قربونت برم آخه اونجا گرمه...
پ.ن4:باورت میشه انجمن هنوز عطر و بوی تورو داره؟! دلم میخواد یه روز بیای دانشگاه و دوتایی بریم اونجا و کلی گریه کنیم!بعدشم بشینیم از خاطره هامون بگیم و ...میای نفس؟

میس لیلی پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:23 ب.ظ

زهرایی شاید قسمت نبوده غم چرا ؟؟؟!!!
مگر به عشق اون که اون بالاست دلت نمیتپید که بری؟؟؟؟ خب همون بالایی حکمتش روزی دیگر است برای رفتن به حریم یار ...
دلت روشن بانو ...

شاید یکی از همین روزهـــا

چقدر جمله آخرت قشنگ بود و آرومم کرد لیلی جان...
دلم روشن شد با این حرفای قشنگت لیلی من
دوستت دارم نازنینم

آبی تر از آسمان پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:07 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

زهرای عزیزم ... چقدر حسّای این روزات بهم نزدیکه ... خوب می فهمم چه لذتی دارد این حال و هوا ... دلم به اندازه ِ نمی دانم چی ؟! ولی زیاد ِ زیاد وصال می خواهد
حیف ک هنوز شرایطش رو نداریم
جداً شکار عکست زیبا بود نازنینم
به امید روزی که ما هم ...

عزیز دلم مراقب خودت باش
بووووووووووس

عزیز دلم...فائزه ام...نمیدونی چه ذوقی میکنه دلم از این عاشقی تون...
راستی پرستویت از سفر بازگشت؟
شرایط آماده می شود عزیزم...بزودی...مطمئن باش...

الوچه جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.entezare90.blogfa.com

زهرا جونم اینکه اینروزا یکی رو داری که قرار بیقراریات شده قطعا لطف خدا به بنده ی مهربونشه....عشقتون جاوید عزیز مهربونم..... ایشالا تو یکی از مراسمای خیلی خیلی قشنگ عازم حریم یار میشی.

الهی قربونت برم آلوچه مهربونم...دعا کن عزیز دلم که اگه برم واسه هم اسم خودم که خیلی ماهه و دوستش دارم یه عالمه دعا میکنم.

اسما جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ http://for-amir.blogfa.com/

ســـــــــــــلام زهرای نازم.خوبــی عزیزم؟
این همه غم و غصه چــــرا؟؟؟ اون یکـــی وبلاگتم کامل خوندم و دیگـــه حرفــی از قسمت و حکمت و این چیزا نمینویسم ک بقیه بچـــ] ها گفتنی ها رو گفتن.

عکســـیم که از مترو گذاتشی منو برد به عالمـــی که بعدا بهت میگم....... یاد خودم افتادم

خیلی اینجا رو دوست دارم چون از عشق لبریز میشم وقتی میام اینجا.... همیشه بنویس که نوشتن خیلی حال میده....بووووووووووس

وای که من چه خوشحال میشم با دیدن اسمت اینجا!
آره اسمایی می نویسم همیشه شما هم بنویس که خیلی ناز می نویسی
منتظرم بگی یاد چی افتادی نازم

اسما جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 06:07 ب.ظ http://for-amir.blogfa.com/

به صد مرگ سخت

به صد مرگ سخت تر

در زندگی لحظاتی هست

که به صد مرگ سخت تر می ارزد!

خاطره ایی شاید

رویایی

اتفاقی…!!

من نگرفتم یعنی چی!

اسما شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:27 ق.ظ http://for-amir.blogfa.com/

چـــه جالب... زهرایـــی قند تو دلــم آب شد واســه انتخاب اسم" اسما "
منــم اسم خودمو خیـــلی دوست دارم.از طرف منم اسما کوشمولو رو حسابی ببوس ....

میبین تو رو خدا بی خوابــی زده به سرمو انگار نه انگار فردا باید برم سرکار...منم وقتــِ اسمتو میبینم از ته دلــم خوشحال میشم.اونم بعدا بهت میگم.

کامنت بالایی هم یعنی گاهـــی دلتنگی بعضی از خاطرات واسه آدم سخته انقدر سخت که میتونه از صد تا مرگــــــ هم سخت تر باشه...همین جوری دوستش داشتم واست گذاشتم.
شبت بخیـــر...بوووووووووووس

ای وای من عاشق این ارتباط کامنتی ام!
اتفاقاً منم هشت صبح کلاس دارم و الان که دقیقا ۲:۴۹ بامداده اینجام!
اسما جونی خب بگو دیگه! یادت میره خب!
مرسی واسه توضیح قشنگت! الان گرفتم!
فدای خاله اسما! بوووووووووووووووووووووووووووووووووووس

آبی تر از آسمان شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ق.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

انشاالله

حبه ی انگور یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:52 ب.ظ

بر لبه روز کج که می روم به تو می اندیشم ،

شعر را می گشایی مرا میبینی ،

افشان ، پریشان که به صخره ها و کنار تن میکوبم .

آنگاه صاف می شوم صاف که می شوم به تو می اندیشم .

پرنده از درونم رد می شود ،

اثر انگشت توام بر این غروب نرم ، نرم که می شوم به تو می اندیشم .

دریا در کف دستانم آرام می گیرد ،

کلمه ها می خوابند ،

آواز پرنده نمیگذارد بمیرم ،

کنار شب می نشینم تا شراب قرمزم کند ،

قرمذ که می شوم به تو می اندیشم .

دکمه ها را باز می کنم سپیده را بیرون می آورم

بر دسته صندلی می اندازم ،

چکه نیلوفر در حواس هوا ، چکه پرنده در تنم ،

آواز پرنده نمی گذارد سپید شوم ،

قرمز که می شوم به تو می اندیشم .

آن سوی پایان دو واژه که از هوا کم شوند

و در شعر ما چکه شوند ،

هر کس هر جا هر وقت این شعر را بگشاید به تو می اندیشد

و به سپیدی جا مانده در دسته صندلی و به آنکه به تو می اندیشید

حتی وقتی که نمی اندیشید

مه آسا دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام عزیز دلم
خوبی زهرای مهربونم
عزیز دلم خوشحالم که خوب و سرحالی
اومدم بگم خدا رو شکر مشکلات حل شد
دوباره خدا بهمون لبخند زد
خدا همیشه با ماست ، ما یه وقتایی احساسش نمی کنیم، ما یه وقتایی ناشکریم ....
دوستت دارم زهرا جونم

وای عزیز دلم خدا رو شکر...
دلم تنگ شده واسه خوندن نوشته هات...دیگه نمی نویسی؟

رویای آبی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://www.deltangihaye-natamam.blogfa.com

سلام

خوبی زهرا خانوم گل؟

مثل همیشه عطر عاشقی تمام این خونه مجازیو پر کرده. نمی تونی تصور کنی چه حس خوبی پیدا می کنم وقتی عاشقانه هاتونو می خونم.

شکار عکست واقعا جالب بود خانوم هنرمند

امیدوارم به خواست خدا کاراتون زودتر جور شه و راهی حریم یار بشین .

بهترینهارو براتون آرزو می کنم . عشقتون جاودانه باد

سلام رویای آبی و آرام من...مرسی که میای و با اومدنت اینجا رو با صفا میکنی...
واسه دعای قشنگی که کردی فقط میتونم بگم ممنونم...البته با بغضی که چند وقته تو گلومه...

رویای آبی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ب.ظ http://www.deltangihaye-natamam.blogfa.com

زهرای نازم یه زحمتی هم داشتم واست عزیزم.

انشاءا... هر وقت عازم خونه خدا شدین، لطفا واسه منو عشقمم دعا کنید .

مشکلاتمون برای بهم رسیدن خیلی زیاده، راه سختیو پیش رو داریم و مجتاج دعای شما دوستای خوبم که دلای پاک و مهربونی دارید هستیم . مرسی

رو چـــــــــــــــــــــــــــــــشــــــمــــــــــــم عزیزم!!!!
تو دعا کن برم بخدا قول میدم حسابی واسه به هم رسیدنتون دعا کنم...

ماهی دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام
من قبلا به وبت سر میزدم ولی همیشه تنبلی ام میشد بنویسم
من هم اردیبهشتی ام و عاشق یک دی ماهی که خودش نمیدونه!
به خدا هروقت آهنگ علیرضا قربانی رو که معرفی کرده بودی گوش میدم یاد شما ۲تا می افتم و میگم یعنی میشه یه روز من هم...؟
اومدم زیارت قبول بگم دیدم انگار قسمت بوده التماس دعا بگم!حالا که باهام آشنا شدی حتما برام دعا کن!زیر ناودون طلا روبروی بقیع روضه رضوان هروقت سرت رو بلند کردی رو به آسمون و ماه رو دیدی یاد من باش
خیلی برام دعا کن
دوستت دارم امیدوارم یک عمر عاشقانه زندگی کنی

وای عزیزم...چقدر به دلم نشست این کامنت...جوری که دلم میخواد چند بار بخونمش...چه نشونه هایی گفته بودی اردیبهشتی من....میدونستی اردیبهشت و دی بهترین ازدواج و بهترین نوع رابطه اند!!! پس بهت تبریک میگم و از خدا میخوام هر چی که اون میخواد براتون بشه که خدا هم بد بنده هاشو نمیخواد و هرچی بشه خیر دو تا تونه...
نازم باور کن خیلی وقتا از پنجره اتاق آسمون رو نگاه میکنم به دنبال ماه...حالا هر وقت ببینمش یادت میفتم و برات بهترینا رو از خدامون میخوام....
مرسی که اومدی ماه من...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد