باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

سیزدهمین قطره باران عشق

شب هایی که تو پیشم نباشی،

اصلاً برایم شب نیست! 

اصلاً هیچ ذوق و شوقی ندارم برای خزیدن زیر پتو و خوابیدن! 

همین می شود که حدود سه بامداد اینجا باشم و 

ببینم می شود آیا ذره ای از این همه دلتنگی را 

اینجا ثبت کرد و نوشت؟ 

 

شب هایی که تو هستی ولی، 

ولی...! 

همین که خوابیده ای کنارم به اندازه یک وجب، 

و یا گاهی کمتر! 

شب هایی که حرف می زنیم تا خود صبح... 

شب هایی که با اینکه میخواهیم زود بخوابیم باز هم یک عالمه حرف!  

شب هایی که خیلی خیلی خسته ای و چشمانت بسته است و 

من بعد از مدتی میگویم:آیـــــــــــت! و تو میگویی:جـــــــــان! 

و من چه ذوقی میکنم از این که بیداری!!! 

 

دلم بودنت را میخواهد کنارم... 

دو سه هفته پیش را یادت هست؟ 

همان شبی که دل درد شدیدی داشتم و 

نیمه شب هی کنارت گریه و ناله میکردم 

تا اینکه بیدار شدی و  

آنقدر سفت و محکم بغلم کردی که تا خود صبح خوابیدم و هیچ نفهمیدم!   

 

 

دلم آن آغوش گرم و آن عطر نفس هایی که با نفسهایم آمیخته میشد را میخواهد! 

دلم دستان صمیمی ات را که حلقه میشدند به دورم... 

وای خدا چه بهانه گیر شده ام امشب!

 

یک موضوع مهمی را کشف کرده ام! 

وقتی تو نیستی اصلاً شب، 

شب نیست! 

آن آرامش و سکوت و آن عشق نجیب، 

آن دستها و آن آغـوش گـرم ،

آن پچ پچ های عاشقانه! 

از اینها خبری نیست و  

تنها تشابهش با شب تاریکی ست... 

وقتی تو نیستی 

فقط تاریک است...همین! 

 

پ.ن۱:آن دستهایی که همدیگر را سفت گرفته اند را دیدید؟ همین کنار وبلاگ است... 

پ.ن۲:یک خبر خیلی خیلی خیلی خوب را در پُست بعدی برایتان می نویسم! 

پ.ن۳:همدم شبانه هایم، 

باز هم برایم بنویس...دو سه خط هم که شده بنویس... 

نمیدانی چه ذوقی میکنم با تک تک حروف و کلماتت و تا کجای آسمان پر میکشم از شور و شعف...  

دوستت دارم به اندازه ی تمام عاشقانه های تمام عاشقان حقیقی دنیا!

نظرات 15 + ارسال نظر
خانوم خرمگس سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:30 ق.ظ

دوباه با تک تک کلمه هات حس عاشقی بهم منتقل میشه ..
چقدر عاشوقنه ای بانوی اردیبهشت ..
عاشقونه هات پایدار ...
می دونم چی میگی اما این روزا می گذرن خیلی زود و روزی میرسه که هر شب کنار همسرت خواهی بود
بوس

مرسی عزیز دلم
عاشقونه های شما هم همیشگی و پایدار نازم

نگار... سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ

سلااااااااااااااام زهرایییییییییییم سابقه نداشته من دو تا پست از تو رو عقب بمونم !!!!!
بخونمش الااااااااااااااااااان میام پیشت.....
یوهووووووووووووووووووو ....

سلام نگااااااااااااااااار جوووووووووونم
ما هم دلمان تنگیده بود برایتان
بیا گل نازم.بوووووووووووووس

نگار... سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

زهراییییییییییییییییییم....دلتنگ شدی آجی آره؟؟
خیلی خوب می فهممت...
«وقتی تو نیستی
فقط تاریک است...همین!«
چه قدر قشنگ گفتی ....صداقت و پاکی عشقتون دل هر عاشقی رو میلرزونه...ناخود اگاه آدم به این عشق احترام میداره...نمیدونم چرا ولی عجیب به دل میشینی آجی ماهم..هر دو پستت مثل همیشه پر یود از عاشقونه های ناب و شیرین...
آخهههه زهرایییم چرا من همش فک میکردم تو یه دختر خیلی ظریف و ریزه میزه ای؟؟؟ قد ۱۷۰!!! ایول!! یه تخته مخته پیدا کن بزن بهش آجی
وای دستاشونووووو
ایشالا همیشه همیشه همیشه...تا ابد قفل و محکم بمونن...الهی آمین

اوهومممم دلتنگم
دارم سعی میکنم ریزه میزه شم دیگه!
دوستت دارم نگارم
مرسی واسه مهربونیات عزیز دلم

میس لیلی سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ

عزیزمــی تو زهرایی
خیلی با احساس و عاشقانه نوشتی ...
تو نباشی فقط تاریک است ...
من منتظر پست بعدی خواهم بود مشتاق

فدای تو لیلی مهربونم!
به پای قلم زیبای شما که نمیرسه!
می نویسم نازم

لیلا سه‌شنبه 9 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 ب.ظ

بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی؟
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد خنده به دل مردگی زمین کرد
بهار بهار صدا همون صدا بود صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار اومد با یه بغل جوونه عید رو اورد از تو کوچه تو خونه
بهار بهار یه مهمون قدیمی یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود خواب و خیال همه بچه ها بود
بهار اومد پنجره ها رو واکرد منو با حسی دیگه آشنا کرد
چقدر دلم فصل بهارو دوست داشت واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار بهار چه اسم آشنایی صدات میاد اما خودت کجایی؟

وای چه قشنگ...کلی خاطره برام زنده شد...مرسی لیلای نازم

آوا چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://www.love-sound-88.blogfa.com

سلام دوست عزیز
خوبی ؟
گاهی شانسی شانسی کسایی وارد زندگیت میشن که هیچ وقت فکرشو هم نمیکنی !
امشبم من شانسی به اینجا کشیده شدم .
از وبلاگی که نمیدونم کی هست ولی من تو لینکهاش بودم . هنوز برای اون کامنت نذاشتم .
نمیدونم چرا اسم وبلاگت منو جذب کرد و وقتی اومدم از درباره ی وبلاگی که نوشتی خوشم اومد .
از طرز نوشتنت و قلمت خوشم میاد
خوشحال میشم تو هم به من سری بزنی
میام و باز می خونمت .
بای عزیز

ممنون عزیزم که اومدی...حتماً میام

اسما چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:23 ق.ظ http://for-amir.blogfa.com/

زهرایی خوبــــی؟ نبینم دلت تنگـــــ بشه ها.
من هیچـــی نمیگم و منتظر پست بعدیتم که حسابـــی خوشحال بشم.
عشق تون ابدی باد تا آن دم از هستی که نشان باشد.
آقا آیت بنویس واسه این زهرا خانوم ما دیـــگه...

مرسی اسمام واسه این همه مهربونیت...

حبه ی انگور چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:52 ق.ظ

0سلام عچخ گیلاسالهی من گلبون دل تنگت بلموای فلشته ی مهلبون خدا کاش همه ی دنیا به قشنگی دل پاک تو بود...شاید باولت نشه نی نی ولی با خوندن وبت همیشه دلم میلرزه و ناخوداگاه قطره های اشک گیلاس واسه دیدن دنیای بی وفا از هم سبقت میگیلن...شاید حق دالن واسه اینکه اونا فقط حس قشنگ ی فلشته رو میبینن کاش ما ادما میتونستیم فقط چیزای قشنگو ببینیم بدی هارو ببینیم ولی خوبی کنیم...منم دلم گیفته نی نی با قلب پاکت دعام کن نفسوای بلا چه دستای نازی دالهگیلاسم دستاش خکشله هاحبه کلن پرحلفالان بیرالی رمان مینویسم واستدوست دالم

آخه من چی بگم وقتی تو انقده ماه و مهلبونی!

نام آشنای تو... چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:01 ب.ظ

چند خطی دل نوشته برای....
همه چیزم
مدتی است دلم حس می کند...
آری دلم آغازی را حس می کند که به مانند تولد است.. تولدی دیگر با تو... ( شاید که نه حتماً به علت مهربانی های همیشگی و گذشت و فداکاریت و حال عارفانه و خوب چند روز آینده مان است! ان شاء ا... )
در کلبه عاشقانه مان در حوالی دلم تا چشم کار می کند شکوفه است...
براستی انگار اینجا فقط عشق شکوفه ثمر می دهد!
در بهار زیبای طبیعت با تمام داغی که از جای خالیش در دل دارم، به جشن شکوفه های باغچه عشقمان دعوتت می کنم... همه چیزم...
جز تو کی می تونه عزیز من باشه!؟
کی می تونه تو قلب من جا شه!؟
مگه میشه مثل تو پیدا شه!؟
همه چیزم... وای عزیزم...
جز من کی واسه دیدن تو حریصه!؟
اسمت رو تو قلبش می نویسه!؟
گونه هاش از ندیدنت خیسه!؟
همه چیزم...وای عزیزم...


آیتم...آیت من...آیت مهربون من...دارم گریه میکنم و می نویسم...
حالم خوب نیست...حرف های دلم با صفحه ی کیبورد غریبه شده اند...
تو حرف هایم را از دلم بخوان...
از دل عاشقی که با وجود ۱۵۰۰ کیلومتر فاصله هر لحظه به یاد توست و تنها بهانه ی تپیدنش تویی....به *خدا* قسم تویی...
حرف های این دل عاشق را از این فاصله بشنو...
بشنو جانم....بشنو عزیزم...بشنو که این روزها بیشتر از همیشه به شنیدنت نیاز دارم...به دیدنت...به صدایت....به دستانت...به سینه ی مردانه ات که پناه بخش گریه های من بود....همیشه...یعنی هنوز هم هست...؟
دلم...دلم...
به دلتنگی ها و بهانه گیری هایم توجه نکن...
با من مهربان باش...چون قبل...چون همین کلمات این پیام...
خواهش میکنم...
تو را به خدای کعبه قسم،
فراموش کن بهانه گیری هایم را که دلیلش این دوری ها و دلتنگی هاست...
خوب می شوم و دیگر بهانه نمی گیرم...ببخش مرا...

لیلا چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:55 ب.ظ

منتظر خبر خوبت هستیمااااا

میگم نازم

زهرای تو پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ق.ظ http://loverain.blogsky.com/

اولین بار است که خودم اینجا نظر میگذارم!
به این بهانه که تو بخوانی...
اشک هایم تمامی ندارند...
ساعت از سه بامداد گذشته و با وجودی که از ۷ صبح بیدارم این چشمان بارانی رهایم نمی کنند...
تو را به باران عشق قسم،
سرد نباش...سرد نشو از حرفهای از سر دلتنگی من...باز هم مثل همیشه مثل همین کامنت هایت مهربان و صمیمی باش...
بگذار بهار را باور کنم...
مگذار که این شاخه های ترد و ظریف احساسم زیر این باران بی وقفه اشکهایم بشکند...
مگر ننوشته ای شروع تازه؟ بیا شروع کنیم...
بیا و دست هایم را بگیر...مثل همین عکس...یادت هست؟
می آیی آیت جان؟ دست هایم منتظرند...
بانوی عاشق تر از همیشه ات...
زهرای تو

نام آشنای تو... پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

همدمم...
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه...
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه...
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم...
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم!
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم...
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم...
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم...
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم...
می دونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم...
روزاییکه حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم!!!
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود آزاری...
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینج...
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف...

آیت از همیشه عاشق تر تو...

خیلی قشنگ بود عشقم
مرسی نفسی!

نام آشنای تو... پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ب.ظ

راستیییییییییییییی!!!!

پ ن ج م : یعنی پانوشت جا مونده!!!
8 ماهگی یکی شدنمان مبارک مبارک...!!
دست دست دست!! کمه!!
دیدی من زودتر کفتم این ماهو نفس.....!!!!

ِ من یادم بوووووووووود!!!
بیا بماچمت عزیزم! تبریک میگم عشقم

ندای محسن پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:21 ب.ظ

من جا موندم اونم دوتا پست
خوبی خانومی ۷۰ کیلویی عاشق؟
زهرا میخواین برین مکه؟خبرت اینه؟
وای اگه این باشه ها باید برام خیلی دعا کنی
دستاتونم دیدم
انشاا... تاابد قفل هم باشه

ای وای آبروم رفت انقدر نگین وزنمو!
دعا کن قسمتمون بشه...حالا میام میگم!

الوچه پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.entezare90.blogfa.com

زهرای نازم خیلی خوشحالم که مثل همیشه عاشق میبینمت..... شیطون این سفر مشهده یا کربلا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

میگم بهت...منتظر مسیجتم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد