باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

دهمین قطره باران عشق...

چهارشنبه...پنج شنبه...جمعه... 

چقدر این سه روز را دوست دارم...چقدر... 

چقدر حس کردم که در آغوش خدایم... 

چقدر حس کردم که دارد نوازش میدهد روحم را... 

برآورده میکند یکی یکی آرزوهایم را... 

چهارشنبه ظهر بود که تماس گرفتی با صدایی بغض آلود...سر خاک بودی... 

کوتاه صحبت کردم و گذشت تا پیامت آمد... 

پیامی که نوشته بودی از بابا خواستم تا کمکمان کند...راستی وبلاگ را خواندم! 

و من که انگار آب ِ سرد ریخته باشند رویم! 

فکر نمیکردم حالا حالاها بیایی بخوانی... 

آن همه گلایه...آن همه درد و دل...همه را خوانده بودی... 

بعد از ظهر در سایت دانشکده بودم که تماس گرفتی و گفتی ماموریت جمعه ok شده و گفتی دعا کنم برای پنج شنبه بتوانی بلیط بگیری...لحن عاشقانه ی صدایت...شوخی هایت که دلم برایشان تنگ شده بود...و خوشحالی ات از اینکه فردایش همدیگر را میدیدیم...چقدر برایم شیرین بود آن تماس... 

آن روز چند بار دیگر هم تماس گرفتی...شب هم باز صدای مهربانت را شنیدم و بغضت...گریه هایت...گریه هایم...یادآوری خاطرات بابا...اینکه میگفتی بابا خیلی تورا دوست داشت و من هم که چشمانم بی وقفه می باریدند...آن شب با وجود دلخوری ات از مامان و بابای من که نگذاشتند پیشت بمانم بخاطر من پذیرفتی که بیایی خانه مان...هرچند که دلت نبود و میخواستی بیرون ببینی ام...اما بخاطر من گفتی چشم...میدانم...گفتی تو امانتی ِ بابایی! بابا خیلی تورا دوست داشت...اگر تو شاد بشی روح بابا هم شاد میشه... 

و اینطور شد که پنج شنبه شب در را به رویت گشودم و بعد از 11 روز دوری و دلتنگی روی ماهت را دیدم... 

چقدر تغییر کرده بودی عزیز دل... 

آخر هیچ وقت تو را با ریش ندیده بودم! 

مامان با دیدنت زد زیر گریه و در آغوشت کشید...بغضم گرفته بود... 

چقدر سخت است دیدنت در جامه ی مشکی...دلم هر لحظه میشکند...  

آمدی در اتاقم...باران می آمد...یادت هست... 

قدری نگاهم کردی و آرام بوسیدی ام...چقدر صورتت نرم بود... 

ایستادی به نماز...پنجره باز بود...باران می بارید و روی صورت تو هم... 

نشستم کنارت...باران عشق می بارید روی گونه هایم...چه لحظه هایی بود...

آن شب شام  ِ دستپخت ِ بانویت را خوردی و مثل همیشه تعریف هایت... 

عزیز دل زهرا... 

آن شب اولین شبی بود که ما تا خود صبح نخوابیدیم! 

چقدر شیرین است خاطره اش برایم... 

هیچ گاه پیش نیامده بود که آنقدر بیدار بمانیم و غرق صحبت شویم...آن هم شب ِ قبل از پروازت! 

چقدر آرامش و سکوت شب را دوست دارم... 

چقدر دوست دارم در آن تاریکی سخن گفتن را...سخن شنیدن را...نوازش را...غرق عشق شدن را...حل شدن در وجود یکدیگر را...چقدر آن شب را دوست دارم... 

هنوز هم باورم نمی شود که من و تو آن شب نماز صبحمان را خواندیم و بعد خوابیدیم! ساعت 5:30! آن هم فقط تا 7 صبح! 

مامان بنده خدا با چه زحمتی صدایمان کرد و من و تو که بیهوش!!! یادت هست؟! 

سر صبحانه چقدر سعی کردیم تابلو نشود نخوابیده ایم! اصلا" کسی باورش نمیشد ما تا صبح با هم حرف زده ایم! 

پروازت 10:10 بود و من هم حاضر شدم با تو بیایم...اصرارهایت هم مانعم نشد! 

تا متروی آزادی با هم بودیم و صحبت های شیرینت و بعد هم خداحافظی! 

یادت هست میگفتی دلت تنگ نشود ها! امروز را بخواب! فردا و پس فردایش هم هیچی دوشنبه اش میایم پیشت! باشه؟! 

عزیز دلم...نفسم...آیتم...خیلی خوبی...خیلی ماهی...خیلی بینظیری... 

خیلی عاشقتم...خیلی دوستت دارم...خیلی عزیزمی... 

 

پ.ن:دوستان نازنینم...ببخشیدم که مدتی نا امیدانه می نوشتم! 

از این به بعد، به یاری خدا، در کنار همسرم ساحل امن آرامشم، پر امید تر از همیشه می نویسم!

نظرات 18 + ارسال نظر
نگار... شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:42 ب.ظ

به به به ....اینجاروو....بسییییییییی حض بردیم و سرشار از حالات عشقولی شدیم
وای زهرایییم....میدونی چه قدر خوشحال شدم که برگشتین به روزای اوج....
آخه من خوب می فهمم تو دل عاشقت چه غوغایی بود آجی....
خدارو شکر که الان یک عدد زهرای دلآرام و عاشق تر تر تر تر داریم

وای خدا رو شکر که من یه آبجی نگار مهربون دارم که انقدر منو می فهمه و درکم میکنه!
نفسمی نگار! توی قلبمی عزیزم

خانوم خرمگس شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ب.ظ http://suskesiyah-kharmagas.blogfa.com

سلام
ولین باره میام اینجا اما باورت میشه چقدر حس و حالش قشنگه ..
چقدر آرامش ت وبلاگت موج می زنه
چقدر خوب نوشتی از لحظه هایی که کنار همسرت بودی
مرسی از حضورت
خوشخالم که میای پیشم :)
عاشق باشین

مرسی که اومدی خانومی
ایشالا بزودی شما بیای و تعریف کنی

جز تو تمومه دنیا پر یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 ق.ظ


اشکه که رو گونه هام میلغزه از اینهمه شادیتون شادم زهرام.. خدامونو هزار بار شکر که عزیزت قدرتو میدونه.. که انقدر بیتابین برا هم.. خدارو شکر زهرای گلم.. دوستت دارم .. خیلی خیلی خلی

قربون اشکات برم پری...بخاطر دعاهای تو ِ...مرسی که انقدر ماهی عزیز دل من

حبه ی انگور یکشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ق.ظ

سلام نفس گیلاس.وایییییییییییییی افلینچه نی نی های خوبیای شیطون بلاهافلشته ی مهلبون...من بهت اس داده بودم نگلانت بودم نی نی...چیلا جواب خواهلیو ندادی؟؟از دست گیلاس دلخولی نفس؟ببین من چه خواهل شوهل خوبیم همش هواسم به علوسمون..من دوست دالم خانم گلراستی نفس دعام کن فک کنم داله تو روابطم با کپل ی بهبودایی حاصل میشهواسم دعا کن نی نی

سلام گیلاسی من...ببخشیدم من یه مقدار سرم شلوغ بود اون چند روز...شرمنده میخواستم جواب بدم یادم رفت
کی گفته من ازت ناراحتم عشقم؟! تو گیلاسی منی مراقب خودت باش عزیز دلم
چشم حبه انگورم دعا میکنم نازنینم

شیر کوچولو دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ http://oureternallove.blogfa.com

عزیزم ایشالا این روزای دوری زود به پایان میرسه .

مرسی عروس خانومی مهربون

[ بدون نام ] دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:08 ق.ظ

عزیزدلم اولا خوشحالم از شادی عشقی که میون شماست ...
خوشحالم که به روزای اوج برگشتین

اما عزیزم متاسفم برای پدر همسرت و اون روزی که اون پست رو گذاشتی نفر اولی که کامنت گذاشته بود منم یادم رفته بود اسم بزارم زهرایی ...

وای عزیزم بازم که اسم نذاشتی؟!!!!
فائزه ای؟
مینا؟
فدای مهربونیت هرکه که هستی!

ندای محسن دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ

وای
خوشحالم
خداروشکر
خداپدرشونم رحمت کنه
امروزهم که آیتت میاد عزیزم چشمت روشن
مواظب خودتون وعشقتون باشین

ممنونم ندام...آره الانم همینجاست آیت ماه من!
فدای تو.

پرنده خانوم سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:09 ب.ظ

خانومی خوشحالم که دوباره پر از آرامشی
ایشالا که همیشه همیشه، شاد و خوشحال در کنار هم زندگی کنید
آااااااامین

وای پرنده جونم مرسی همچنین شما

با تو انگار تو بهشتم سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ http://live-in-heaven.blogfa.com

سلام
مرسی که دعا کرده بودی

ایشالا همیشه توی این اوج بمونین
ایشالا لحظه های ناب عاشقونتون همیشگی باشه
ایشالا بهاره عشقتون همیشه ی همیشه پر از جوونه و گلهای ناب و حرفای سبز باشه
ایشالا عشقتون هر لحظه در حال رشد کردن باشه و هیچوقت تو سرازیری قرار نگیره

آمیییییییییییییین

وای مرسی عزیییییییییییییییییزم
همه ی این دعاهای قشنگو برای خودت میکنم نازنینم

آبی تر از آسمان سه‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

خوشحالم عزیزم ... خوشحالم ک آرامش و امیدت رو دوباره بدست آوردی ...

مرسی فائزه م...دلتنگتم

لیلا چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ http://www.shahzadeyegolesorkh.blogfa.com

زهرای عزیزم...

کنار اومدن با سختی های زندگی اونم با اینهمه صبر و گذشت و وفاداری و ... هدیه ایه که خدا به همسرت داده.خدا هدیه های خیلی خوبش رو به بنده های خیلی خوبش میده. ان شاالله تا آخر زندگیتون غم نبینید.
شیرینی ملایم بعد از تلخ ترین لحظه ها شیرینی خاصیه. امیدیوارم خدا روح پدر همسرت رو قرین رحمت کنه. دعای خیر پدر همسرت پشت و پناه زندگیتون...

لیلای مهربون من...
ممنونم واسه مهربونیای آروم و همیشگیت...
ممنونم گلم
خدا ان شاءالله مامان و بابای خوبتو واست حفظ کنه...دعامون کن روزای سختیه...

میس لیلی چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.i-u-god.blogfa.com

اونکه عاشقه فراموش میکنه اسم بزاره منمممم

ای میس لیلی عاشق!

دختری با دامن حریر چهارشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.patty.blogsky.com

اجازه ِ هست ْ زیر بارون ِ عشق ِ شما ْ٬
من و ُ خیالم ْ هم ْ قدم ْ بزنیم ْ ؟!

گمانت ْ رو ُ دوست ْ دارم ْ ٬
وقتی ْ که امید ِ انتظار دادی ْ بهم ْ !

منتظرتم ْ !

وای عزیزم! حتما" !
چقدر دست خط ِ نوشته هاتونو دوست دارم!
حتما" میام گلم

**آرامشَمی...همَشی** پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ق.ظ

"""""عزیز دلم...نفسم...آیتم...خیلی خوبی...خیلی ماهی...خیلی بینظیری... """"
عالی بود این همه حس عالی نسبت به آیتت زهراییییییییییییییییییییییییی ِ ناز ِ آیت و من
عاشق بمونین تا ابد و همیشه سرشار از آرامش باشین ماهکم
آمین

مرسی نازم
من که همیشه دعاهای قشنگتو واسه خودت میکنم و آمین میگم

شهرزاد پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:51 ق.ظ

ای جاااااانم
خدا دستهاتون رو توو دست ـ هم قفلتر از همیشه کنه برای هم که اینقدر مهربونید
زهرا خیلی خوشحالتم دختر:قلـــــــــــب

وای خدا رو شکر که خوشحالی شهرزادم
خدا رو شکر که با خوشحالیم تونستم بقیه رو هم شاد کنم
عزیزمی:قلب!

نگار... پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ

عزیز من کیه؟؟؟؟
اونکه همش زود زود دلم براش تنگ میشه کیه؟؟

گل قشنگ من کیه؟!
نگــــــــــــــــــــــــــارمه

لیلا پنج‌شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://shahzadeyegolesorkh.blogfa.com/

نوشتم!

امیدوارم غم از دلتون پرواز کنه و بره تا اون بالا بالاها...
اونقدر که حتی اگه بال در بیارینم نتونید به گرد راهش برسید.
.مراقب خودت باش!
سال خوبی داشته باشید.

خوندمت الان و چه خوب نوشته بودی زائر آقا!
تو دعا کنی مستجابه میدونم
ماهی لیلام ماه!

آبی تر از آسمان جمعه 27 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

عزیزم سال نو رو پیشاپیش بهت تبریک می گم ... امیدوارم سال خوبی رو کنار همسرت داشته باشی گلم
سر سفره ی هفت سین دعا یادت نره قربونت برم ...

سلام ب همسرت برسان
(فردا داریم میریم مسافرت پس تا بعد عید خدانگهدار تو و خانواده ات )
kissssssssssssssssssss

مرسی گلم...ایشالا خوش بگذره...
خدا پشت و پناهتون...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد