باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

باران عشق

!...روز و شب باران ِ عشق می بارد این حوالی

هشتمین قطره باران عشق

عنوان یادداشت را که می نویسم دلم می لرزد... 

هشتمین قطره باران عشق... 

آخر از مهمانی امام هشتم باز گشته ام و دلم آنجا 

-در همان صحن های بارانی اش- 

کنار دل پاک و مهربان تو 

جا مانده است... 

دلم راستی راستی آنجا جا مانده است! 

 

 

این پست را بزودی ادامه خواهم داد... 

با گوشه هایی از خاطرات این سفر معنوی و در نهایت ِ عاشقانه مان...  

 

ادامه اش...

از کجایش شروع کنم...؟ 

از شور و شوق رسیدن به حرمش یا از لحظه های بارانی مان در حریم آسمانی اش یا عاشقانه های آرام و نابمان که در تمام لحظات سفر جاری بود؟ 

و یا از بغض لحظه های پایانی سفر...از هق هق من در باب الرضا به هنگام وداع و فشردن دست هایم در دست هایت و یا از دیر رسیدنمان به قطار که به لحظه ی حرکتش رسیدیم و من فکر میکردم امام رضا میخواهد نگهمان دارد! 

از کجای این سفر پر خاطره بگویم؟ 

خودت گفتی ثبتش کن که از یادمان نرود ولی آخر چطور؟ 

چطور؟! 

خودت میدانی که حس ها و لحظه های نابی در این سفر بود که به قلم نمی آید... 

خودت میدانی حال و هوای وصف نشدنی آن روزها را... 

و من حالا فقط تیتر وار می نویسم تا بعدها با خواندنش به حال و هوای آن روزها برگردیم... 

*هتل آپارتمان شرکت نفت-خ امام رضا ۲۸  

*طبقه ی پنجم-اتاق ۵۰۹ 

*اتاق خواب و تخت دو نفره اش-تجربه ی جدید! 

*زیارت های دو تایی! برآورده شدن آرزوی پارسالم! 

*صحن جامع رضوی-دویدن هایمان برای رسیدن به نماز! 

*خریدهای خوشمزه برای خانه ی کوچکمان! 

*صبحانه های فراموش نشدنی! نیمروی خوشمزه ای که درست کردی! 

*قرارمان با دوست مشهدی ام الناز 

*الماس شرق و خرید و خاطره! و یک چیز عجیب اینکه شمعدان های سفره عقدمان را از آنجا خریدیم!!!(فوق العاده زیباست و یادآور سفر رویایی مان!) 

*ادای نذرت...نذری که برای رسیدنمان بهم کرده بودی...گوسفند قربانی برای غذاخوری حضرت.. 

*ژتون نهارخوری حضرت...مهمان امام رضای مهربانمان...روز شهادت... 

*آشنایی با زوج جوانی که سر میزمان بودند...زهرا و علی...که عقدشان ۱۵مرداد امسال بود...شوخی ها و خنده هایمان...عکس یادگاری... 

*آن روز سحر را که دیر شده بود و می دویدیم! و آن تاکسی خدا نشناس! که بماند چه با ما کرد و کجا پیاده مان کرد که نزدیک بود گم شویم و به نماز نرسیم و خدا را شکر لطف امام شامل حالمان شد و رسیدیم... 

*رواق دارالحجه...آن گروه تُرک ها که با سوز می خواندند و بغضی که می شکست... 

*باران رحمت که سر تا پا خیسمان کرده بود و چه لذتی داشت صحن های بارانی را تند تند قدم زدن... 

*اسفندی که خادمی دود میکرد و دستت را گرفتی روی دودش و کشیدی روی لپم و خانمی که گفت الهی خوشبخت بشید! 

*ایستگاه صلواتی در حرم! کیک و شیرکاکائوی داغ در آن باران چقدر چسبید! یادت هست؟! 

*ایام شهادت و دسته های عزاداری و شور و حالی که در وصف نمی گنجید... 

*عکس گرفتنمان! برای اولین بار از این عکس های دم حرمی گرفتیم و چقدر خندیدیم به خودمان! چه عکسی هم شد! من که مثل لامپ مهتابی افتادم از شدت سفیدی! خیلی روتوش کرده بود! یادش بخیر چقدر خندیدیم!!!  

*قسمت فراموش نشدنی سوغاتی خریدن...بازار رضا...مغازه آقا سید...آن چایی عجیب و غریب که به خوردمان داد! دعاهایی که برای خوشبختی مان کرد و آن دو تا ۲۰ تومنی تبرکی که از توی کیفش درآورد و بهمان داد و گفت مال داخل ضریح بوده و شدیداً بوی عطر میداد و روی هر دویشان نوشته بود یا صاحب الزمان و سید گفت که معلوم است ستاره هایتان یکی است! چه عطری دارد...همین الان رفتم سراغش و بوییدمش...

*غذاها را یادم رفت! رستوران فردوسی که زنگ می زدیم و غذا را می آورد دم اتاقمان...سفره های خوشگل و دو نفره! چیک و چیک عکس گرفتنمان! 

*آن شب که حالم بد بود را هیچگاه فراموش نمیکنم...مراقبت هایت...اینکه مرا خواباندی با نوازش هایت...با آن حرف های زیبا و رفتی از داروخانه برایم شربت معده خریدی...برایم میوه خریدی...وقتی بیدارم کردی و دیدم سفره ی شام را چیده ای...چای دم کرده ای...هنگام خواب هم باز حالم بد شد و میلرزیدم که دو تا پتو رویم انداختی...قرص سرماخوردگی به من دادی...با مهر و محبت هایت خوابم کردی و می شنیدم که آرام دعایم میکردی...دلم آن آغوش پر مهر را میخواهد باز... 

و حس های ناب و عاشقانه ی دیگری که نوشتنی نیست و در گوشت زمزمه خواهم کرد... 

امامم...آقام...آقای مهربانم... 

ممنونم...با تمام وجودم...با بند بند وجودم...با تک تک سلولهای تنم با تمام وجود ممنونم... 

شما انقدر بزرگوارید و رئوف که رویم بشود بگویم باز هم...دوباره...یعنی می شود؟ 

آقای من...اگر شما بخواهید می شود..حتماً می شود... 

فکر این دو تا دل عاشق که تکه ای از هر دویشان در صحنتان جا مانده باشید... 

آقایم...هم ما و هم تمام دلهای عاشقی که هوای کبوتر شدن در صحن و سرایتان را دارند را بطلبید و این فرصت بال و پر زدن در حریم حرمتان را به ما ببخشید...الهی آمین...  

 

پ.ن:همسفرم اگر چیزی را از قلم انداخته ام بگو...یادت هست نیمه شب در راه بازگشت...تخت های بالای قطار...دستهایمان که در دست هم بود و مرور خاطره ها...میگفتی یادته اون روز....بعد من میگفتم آره یادته اون طوری شد و خلاصه شیرینی صحبت هایمان و اینکه نگذاشتیم پایینی ها بخوابند!!! 

 

چند دقیقه بعد نوشت: صورتم خیس اشک است...یک کلیپ دو سه دقیقه ای دارم از امام رضا که هر بار می بینمش اشکهایم بی وقفه می بارند...الان هم شده مرهم دل ِ دلتنگم... 

لینکش را یک جایی پیدا کردم برایتان اگر خواستید میگذارم اینجا کلیپ آمده ام،آمدم ای شاه امانم بده... 

عجیب دل آدم را می شکند...عجیب...

نظرات 19 + ارسال نظر
جز تو تمومه دنیا پر جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ب.ظ



زهرام من رمز ندارمااا

آخه گلم رمزی نیست که!

محسن وندا جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ

سلام
زیارت قبول
خیلی دلم گرفت وقتی خوندم این آپتو
انشاا... تا ابد کنار هم وخوشبخت باشین

چرا دلت گرفت؟
فکر کنم هوایی امام رضا(ع) شدی!
ممنونم عزیز دلم...همچنین شما دوتا

جز تو تمومه دنیا پر جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:35 ب.ظ



زهرام تو یه نویسنده یماهری.. جوری لحظه هاتونو مینویسی که ناخوداگاه انگاری فیلمش جلوی چشم میاد.. من که اشکی شدم با خوندنش.. مخصوصا اون قشمت تخت قطار و اسپند.. الهی ککه همیشه خوشبخت بمونین.. اون زن اگه میدونست شما چه خوشبختید برای تداومش دعا میکرد ..نذرتون قبول عزیزم.. یه چیزی بگم؟ یه لحظه دلم خواست جای اون زوج بودم.. زهرا خندت نگیره هااا.. شمال که بودم خوابدیدمت.. فکر میکردم اونجایین.. رو یه گلفروشی اسم زهرای ایت نوشته بود.. نا خوداگاه اومدم تو بهت گفتم منو میشناسی؟ گفتی نه.. ادرس وب دادم و همدیگرو محکم بغل کردیم.. کاش واقعی بود زهرا.. دوستت دارم زیاد..

وای پری مهربونم...
منو آب میکنی از خجالت...از اینکه انقدر ماهی و مهربون...
الهی من قربون تو...کاش واقعی بشه خوابت...خدا رو چه دیدی شاید شمال دیدیم همو! اصلاً شاید با هم رفتیم شمال!
پری نازم خیلی خیلی خیلی دوستت دارم
مااااااااااااچ!!!!

آبی تر از آسمان جمعه 22 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:38 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

زهرااااااااااااااااااااا چقدر قشنگ می نویسی ؛ تو باید نویسنده می شدی نه مهندس ؛ خاطرات قشنگی بود یا همان : " بهترین اولین "
چرا مریض شده بودی ؟ سرما خوردگی یا معده درد ؟ یا هر دو ... بمیرم برات ... آخه؛ من معده دردها کشیده ام


به امید دیدن صورت ماه َ ت

الهی قربون فائزه م برم به پای قلم شاعرانه و قشنگ شما که نمیرسه!
نمیدونم چم شده بود...معده ام که از صبحش درد میکرد...شبش هم تمام تنم میلرزید...آخه زیاد زیر بارون بودیم...
ولی فردا صبحش خوب شدم از محبتای آیتم
به امید دیدارت نازنین

نام آشنای تو... شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ق.ظ

ممنونم...
ممنونم برای همراهی هایت...
برای همه چیز ممنونم....
مثل همیشه متین، عاشقانه، زیبا و روان...
نوشته هایت بدجور به دلم چنگ می زند شاید هیچ کس به اندازه من موهبت با تو بودن، با تو خواندن، با تو دیدن، از تو گفتن و.... را تجربه نکرده باشد...
این پر از احساس بودنت..
این پر از کلام عاشقانه گفتنت و...
این معصومیت کلامت...
عجیب دلم را در هوایت و خاطراتمان پر می دهد...
تو برایم موهبتی از جانب خدا و بهترین هدیه که حضرت حق به من عطا نموده...
بانوی آسمانی ام...
عاشقانه تر از همیشه دوستت دارم...

نام آشنای من...
همسفر تمام لحظات زندگی ام...
غافلگیرم کردی...مثل همیشه...
مثل همیشه که در محبت هایت غرقم میکنی...لبریزم میکنی...لبریز...
من هم عاشقانه تر از همیشه دوستت دارم عزیزترین من

رها شنبه 23 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ب.ظ

زمان طولانی میشودبرای کسانی که غصه دارند.کوتاه میشود برای کسانی که شاد هستند. دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند اما.................... اما ابدی میشودبرای کسانی که عاشق هستند ...زیارتتون قبول خانمی

مرسی عزیزم.
پس کو آدرس؟!

نگار... یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 ب.ظ

وای چه قدر قشنگ ...جه قدر آروم ...جه قدر رویایی ....زهراییم عاشقونه هات عجیب به دل میشینه هاااااااا میدونستی؟؟؟؟ چرا چون واقعا ازعمق قلب و احساست بر میاد...سفر آسمونیتون اشک و نشوند تو چشمام..
ایشالا لحظه به لحظه عاشق تر بشین..الهی امین
زهراییم بوس محکم

نگار مهربونم نمیدونی با دیدن اسم قشنگت و اون سه تا نقطه اش چه ذوقی میکنم!!!
دعاهای قشنگی که واسمون میکنی رو برای خودتون میخوام از خدا...
بیا بغلم منم بوس محکم!

پرنده خانوم یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:51 ب.ظ

عزیزم چه سفر شیرین و رویایی
خوشحالم بهتون اینقدر خوش گذشته...

راستی!
آینه شمعدونتونم مبااااااااااااارکه

مرسی پرنده ی نازنینم

رویای آبی یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ http://deltangihaye-natamam.blogfa.com/

سلام عزیزم

خوبی زهرا خانوم گل؟

زیارتتون قبول باشه انشاءا...

من از خواننده های خاموش وبت هستم عزیزم و از اول وبلاگت تمام پستهای زیباتو دنبال می کنم.

برای شما و عشقتون بهترینهارو آرزو می کنم.

پست قبل هم خیلی قشنگ بود .مخصوصا احساس پاک و زیباتون که با دست خط قشنگتون نوشته بودین

اگه اجازه میدین لینکتون کنم.
ولنتاین مبارک

ســــــــــــــــــــــــــــــــــلام
وای خیلی خوشحالم که روشن شدی و حالا یه دوست خوب دیگه دارم
عزیزم هر وقت اومدی قدمت روی چشم
ممنونم از محبتات دوست مهـــــــربونم
****بر شما هم مبارک****

آبی تر از آسمان یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:33 ب.ظ http://www.manaztoporam71.blogfa.com

زهرا جون امروز میخواستم بیام ، بعد اس ام اس و میس کالای دیشبم ، سیم کارتم سوخت ... کلی اعصابم خوردددددد شد
امروزم که گفتم موبایل ندارم و میام ، پیدات نمی کنم . حیف شد ... سعادت نداشتم

وای فائزه م منو ببخش...دیشب سه چهار ساعت تو آشپزخونه مشغول کیک درست کردن و تزئینات و اینا بودم و به کل از گوشیم غافل...ساعت یک شب میس ها و مسیجاتو دیدم....شرمنده ام بخدا...
امروزم هرچی زنگیدم خاموش بودی...
منتظرتم آبجی فائزه زودی خبرم کن...

لیلا دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:47 ق.ظ http://www.shahzadeyegolesorkh.blogfa.com

این شعر باباقیصر رو تقدیم می کنم به دل صاف و مهربون و غرق عشقت...




من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم : تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد هم آواز با ما :

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم

وای مرسی عزیزم...خیلی قشنگ بود

فائزه سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://manaztoporam71.blogfa.com

محیا همسر محمد مهربون چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://elahe6920.blogfa.com

آخی! قربونت برم من...
چقدر با احساس و قشنگ...واقعا دلم پر کشید..خیلی دلم واسه آقای مهربانم تنگ شده
ممنونم از حضور مهربونت عزیزکم

عزیزم ایشالا آقا بطلبه بزودی زود قسمتت بشه با نی نی نازت و باباییش!

جز تو تمومه دنیا پر چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ

اپ نکردی ولی دلم نمیاد بدون کامنت برات برم.. دوستت دارم زهرام.. زیاد

وای الهی قربونت برم پریم...قدمات روی چشمام عزیز

نگار... پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ق.ظ

سلاااااااااااااااام زهرایییییییییی..
همین طوری خواستم بوس کنم و برم

مرسی نگارم!
لپتو بیار جلو!!! :* :* :*

محیا همسر محمد مهربون پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:05 ق.ظ http://elahe6920.blogfa.com

فدای محبتت زهرا جانم[:S004:خیلی ممنون بابت آیه ی زیبای ..وان یکاد....
خیلی خوشحال شدم عزیزم...ایشالا خدا یدونه از این نینی ها قسمت شما کنه!

قربونت برم مامان محیای مهربون
وای چه دعای قشنگی!
نمیدونی چقدر لحظه شماری میکنم واسه اون روز! البته بعد از فراهم شدن شرایطش و آمادگیمون...
خیلی مواظب خودت و فرشته کوچولوت باش

**آرامشَمی...همَشی** یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:08 ق.ظ

زهرای نازم خدا رو شکر که این همه عالی بوده سفرتون پیش ی اماممون
گلکم یه دنیا شادم براتون برا این همه عاشقانه
برا این همه خوشبختیتون
نازکم خدا محافظ ِ خودتون و عشقتون باشه تا ابد
الهی آمین

الهی من فدای تو...مهربونم ایشالا زودی قسمت خودتون بشه

دوست مجازیت که به حقیقت پیوست سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://manaztoporam71.blogfa.com

سلام
به سختی هایی که کشیدید ِ‌نه ! به موقعیت الآنت حسودیم می شود

سلام فائزه ی مهربونم!
به آیت میگم فائزه رو دیدم میگه آبی تر از آسمان؟
فکرشو بکن!!!
قربونت برم میرسید زود زود! بعداً ها یادآوری روزای سخت گذشته خیلی خیلی شیرینه...
می بوسمت نازنینم

با تو انگار تو بهشتم سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://live-in-heaven.blogfa.com

سلام
اولین بار میم وبت
برام جالب بود، چون من و عشقم هم ۱۲ مرداد ۸۹ اسممون وارذ شناسنامه ی هم شد
مثل شما بعد از سال های زیادی که فقط تو قلبامون ثبتش کرده بودیم
خوشبخت باشین
التماس دعا
دعا کن ما رو هم دو نفره بطلبه

خوش اومدی عزیزم!
وای چه جالب! ما یه روز بیشتر از شما پیرهن پاره کردیم!!! چی گفتم؟!!!
ایشالا عزیزم.ایشالا دو نفری برین زیارت آقا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد